گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۰۱:۰۰۳۱
شهریور

خعلتی رسم جالبیست ک در اردکان اجرا میشود با این روال که بعد از عقد خانواده دختر یه عالم پارچه و لباس و ...میگیرند و در سبد تزئین میکنند و به تعداد خانواده همسر یک عدد ربع سکه بهار آزادی روی آن قرار میدهند و بعد برای مردها یک عدد پتو هم اضافه میگذارند و برای مادر شوهر هم انگشتری یا گردنبندی از طلا میگذارند و با یک عدد دیس پر از لوز و باقلوا و قطاب و یک دسته ی بزرگ گل و یک چمدان پر از لباس و کفش و جوراب و تیشرت و...تشریف میبرید خانه ی داماد و انها را تقدیم میکنند وبرمیگردند و با این کارشان قشنگ به آنها میگویند ک دستتان درد نکند که امدید دختر دست گل ما را از ناز و نعمت بلند کردید و بردید!!!

چشممان کور دختر نمی اوردیم

دندمان نرم حالا ک اوردیم علاوه بر دختر جهاز هم میدهیم , خلعتی هم میبریم,خرج عقد را هم میدهیم , خرج عروسی هم نصفش را ما میدهیم, بعدها سیسمونی هم میدهیم, بعدم بچه تان را هم نگه میداریم 

کور میشویم و وقتی مادر دختر شدیم دختر دستگلمان را با این ها کوچک میکنیم و رسم مزخرف را زنده نگه میداریم!


حالم از این رسم ها بهم میخورد

حالم از کلاس گذاشتن های بی جا بهم میخورد

حالم از تاکید مردم بر این رسم ها بهم میخورد


انگار همه یادشان رفته ک حضرت علی وقتی ب خانه ی پیامبر وارد شد پیامبر از او پرسید ک چه داری؟

انگار یادشان رفته ک مرد نان اور و سازنده ی زندگیست...


نمیدانم این رسم ها از کجا امده

چند خانواده بخاطر این رسم ها دخترشان را شوهر نمیدهند و چه تعداد پسران بخاطر جور نبودن شرایط زندگی دختر , از ازدواج با او سر با زدند...

حالا هم ک رسم شده علاوه بر همه انهایی ک گفتم روی دختراش ماشین و زمین هم میدهند

یعنی یک دختر چقدر میتواند کوچک شود؟!

نمیدانم

نمیفهمم

من نمیخواهم دختر این زمان باشم...


پ.ن:فکر نکنید چون دخترم اینا رو میگم, من داداشم دارم

از این رسم های بی خود چ از طرف خانواده پسر و چ از طرف خانواده دختر بیزارم

کاش این سختی ها کنار میرفت!

کاش یکم عاقل میشدم و مثل همه فکر میکردم

اما چه فایده ک من خنگم!

۱۱:۵۴۱۷
شهریور

ساعت شش بعد از ظهر

یزد

فرودگاه و بعد پرواز...


راسیتش گفته بودیم با شرایطی ک به وجود امده امسال نمیتوانیم به مشهد برویم ولی نمیدانم چه شد و خانم دکتر از کجا پیدایش شد که اصرار کند که باهم به مشهد برویم...

نمیدانم چطور شد و جا چطور رزرو شد

اصلا نمیدانم در این شلوغی چطور بلیط گیرمان آمد

انگار واقعا طلبیده شده ایم...

دعایتان میکنم

دعایمان کنید که گدای خوبی باشیم به درگاهش...

ملت- حب
۱۳:۱۰۱۰
شهریور

میرم کلاس طراحی اون هم از نوع خصوصی و حرفه ایش!

پنج نفریم، چهار دختر و یک پسر...

دختر ها از نوع فشن وباز و اوپن و پسر هم از نوع مامانی و خانومانه:)

بحث سر طراحی از روی عکس و راهکارهای تقلبی طراحی شد، و این که از روی عکس کشیدن هنر نیست و اینها که بگذریم...

استاد گفت :خب قبول!هفته ی بعد یک عکس بیارید تا منم راه غلط رو نشانتون بدم  و هم راه درست رو اونوقت ارزش کارتون مشخص می شه!

یکی از دختر ها که خیلی فشن و اوپنه و توی دستش دست بندی به نام سیروان انداخته اعلام کرد که من عکس رو  میارم!

همه گفتند حتما عکس سیروان!

گفت اره!

استاد گفت چرا انقدر این سیروان خسروی رو دوست داری؟

گفت :استا من عاشقشم!من 5000تا عکس ازش دارم!سالی 15 بار میرم تهران واسه کنسرتش!اسم صفحه اینیستام به نام اونه!برای تولدش براش کادو میفرستم!!!!و ....

استاد خنده ای کرد و گفت:تو این سن عادیه بزرگ تر ک شدین از سرتون میپره...

آن یکی دختر گفت :استاد من عشق تتلو هستم الان گرفتنشو و عجب صدایی دارد و....

این دفه پسر کلاس هم اظهار نظر کرد و گفت:استاد من عاشق بابی برون هستم

استاد گفت : کیه این اقا؟

گفت:اقا نیست خانمه!برترین گریمور زن دنیا که انجلینا جولی و برت پیت رو گریم میکنه!!!

استاد گفتگ: که این طور...

همه ساکت شدند و منتظر شدند تا من هم از عشقم بگویم!اما من ساکت بودم !

یکی از دختر ها نگاهم کرد و گفت: تو عاشق چی هستی؟

گفتم: من عاشق این ادما نمیشم!!

گفت : پس چی؟

گفتم: من عاشق آشپزیم، کیک پزی، شیرینی پزی و...

خنده ای کرد و چیزی نگفت و همه یک جور خیلی کوچک و حقیر نگاهم کردند...

الان که سه روز است ازین ماجرا میگذرد هنوز توی ذهنم به این نتیجه نرسیدم که باید حفظ ابرو میکردم و مثلا میگفتم من عاشق انریکو هستم یا همین جور که حس و عشق واقعیمو گفتم خوب بود!؟

آخه مگه بده آدم عاشق آشپزی باشه:/


۱۲:۰۶۲۹
مرداد

چقدر این آهنگ مرا به دوران کودکی میبرد...

قبلا برایم حس خاصی نداشت

اما حالا به یاد تو گوش میدهم

یا صاحب الزمان

جاده

ملت- حب
۰۰:۲۵۲۴
مرداد

امشب دعوت بودیم یا بهتر بگویم دورهمی دوستانه ای بود با هم خوابگاهی های سابق...

تنها مجرد آن گروه7نفره من بودم:)

از هر دری حرف زدیم درست مثل آن موقع هایی ک در خوابگاه حرف میزدیم و صدا به صدا نمیرسید

حرف از همسرها و یا به عبارتی مردها شد

چقدر دل دوستان خون بود:)

جالب اینجا بود که هرکدامشان که از عیوب همسرانشان میگفتند بقیه تایید میکردند و میگفتند شوهر ما هم همین طور!!

و جالب این جا بود که هیچ کدام از ازدواج کردن راضی نبودند و همه دوست داشتند به دوران دختر بابا بودن بازگردند

در عروسی خواهرم هم همه حرفشان همین بود"ازدواج چیز خوبی نیست"!!!!


و حالا جالبتر این که همه ته حرفشان به این میرسیدند که چرا من به یکی از این اقایان خاستگار جواب نمیدهم و ازدواج نمیکنم!!!

خب الان شما جای من

چه کار میکنید؟

ازدواج نمیکنید و به توصیه دوستان مبنی بر این که خانه ی پدر بهتر است گوش میدهید‌؟

یا ازدواج میکنید که دو روز دیگر جای آن ها بنشینید و به دیگران توصیه کنید که ازدواج نکنند؟

یا این که ازدواج میکنید و سعی میکنید حرف آنها را نقض کنید؟

اصلا نمیفهمم قضیه چیست!

زن ها از مردها و مردها از زنان ناراضین

مشکل از کجاست؟

ایا شما هم به این نتیجه رسیده اید که ازدواج مانند دستشوییست که هرکسی که داخل است میخواهد بیرون بیاید و هرکسی بیرون است میخواهد داخل رود؟

منتظر جوابتون هستم

۰۰:۳۸۲۳
مرداد

فردای مراسم پاتختی همسایه دیوار به دیوارمان فوت کرد...

در خانه ی ما چه خبر بود و در خانه ی همسایمان چه خبر....

بین ما و همسایمان یک دیوار فرق بود...



پ.ن:عروسی خواهر گرامی ما هم به خوبی و خوشی گذشت...

عجب عروسی بود

دوتاپاهام تاول زده و کل استخان هام هنوز درد میکنه

پ.ن.2:برای شادی روح همسایمان صلواتی بفرستید



ملت- حب
۰۰:۵۸۱۳
مرداد

ساعت12شبه بریم دیگه بخوابیم...

دراز میکشم و گوشی رو برمیدارم...

خب ببینم تو تلگرام چه خبره...

خب خبری نیست...

توگروه ها ببینم...

خب نیست...

حالا بریم اینیستا گردی ببینیم خبری هست...

خب کسی رو فالو نکردی پس میری سراغ سرچ اینیستا...

بزنم ببینم این مدل موهه چطوره...

وایسا اون کیک شکلاتیم ببینم...

صبر کن ببینم تزئین جدید کیک چی اومده...

عه اینو نگاه این که اردکانیه! برم بقیه عکساشم ببینم

اوهو این ک دوست منه چقدر عوض شده...

این مدل عروس هم ببینم دیگه خوابیدم...

یکی دیگه این کلیپ طنزه رو ببینم میخوابم...

(ساعت2:30)

دیگه بخوابم صبح پا نمیشم...

.

.

.

چرا خوابم نمیبره؟

چشام ک داره از خستگی روهم میره!

حتما ظهر زیاد خوابیدم...

ای بابا من ک اصلا ظهر نخوابیدم, پس چرا خوابم نمیاد!؟

خدایا غلط کردم دیگه گوشی دست نمیگیرم!

خب لااقل پاشم دورکت نمازشب بخونم!

پاشم برم...

و چقدر زود خوابم برد!!!

(دقیقا نیم ساعت قبل اذان صبح:/

به قول مادرم:خاک تو سر شیطون کنن:)


برای شما این جملات اشنا نیست؟

عجب عذابی شده این دنیای مجازی...


پ.ن.1: همیشه این مدلی نیسما, هفته ای یکی دو شب:)

پ.ن.2: خودگویه های من تو رختخواب بعد از موبایل بازی خعلی طولانی تر از ایناس:)

پ.ن.3: توصیه میکنم هیچوقت فامیل درجه یک عروس نشین

برای این که تا عروسی پدرجدمون در نیاد دعا کنید:)

ملت- حب
۱۴:۳۴۰۸
مرداد

ای عروسی خواهر عزیز حالا دیگه بیاو رد شو تا از کار خونه هلاک نشدیم


ملت- حب
۰۱:۴۸۰۱
مرداد


جدیدا مد شده است یک عده پسر و دختر از خودشان هنر در میکنند و فیلم میگیرند و در اینیستا میگذارند و بعدش هم به لطف اینیستا دانلودر در فضاهای دیگر پخش میشود...

حالا این هنرمند ها به دو گروه کلی تقسیم میشوند:

دختر

پسر

دختر ها ک با لب هایی درشت تر از کل صورت و چشمانی سیاه تر  از زغال و بینیی کوچک تر از نخود و گونه ای بزرگ تر از تپه به صورت نیم رخ می ایستند و دستشان را در موهایشان فرو میبرند و چشمک میزنند و صدایشان را بچه گانه میکنند و از فالور هایشان میخواهند ک چشمشان نکنند و یا این که من رفتم خونه بابابزرگم گرگ شدم و ....

این که از دختر ها

 باید شفای کامل برایشان از درگاه خدای منان درخواست کرد...

به قول پدرم, این دخترا حراجن...

البته فقط این دختر ها!


حالا گروه دوم که پسر ها باشند

یک دسته از این ها که بسیار با اوضاع اجتماعی و سیاسی کشور همراه هستند و با هر موضوع جدیدی, طنزش را میسازند و به تفهیم موضوع از دیدگاه خودشان میپردازند...(این هنوز خوبشه)


گروهی دیگر از پسر ها روسری سر کرده و ادای دختران را در می اورند  و لب هایشان را غنچه میکنند و از مسائل ریز زنانه می گویند که با این کارشان بگویند که چقدر ما در رابطه با دختر ها قهار بوده ایم و چقدر از مردانگی خود دور شده ایم...(برای این گروه حتی دعا هم کارساز نیست)


گروه دیگر با دختران کاری نداشته و با دوستانشان مینشینند و فرق ایران و خارج را به دیگران نشان میدهند

یا مثلا مینشیند و هماهنگ لبانشان را تکان میدهند و له له له له میخوانند...

برای این گروه هم شفای عاجل از خدای منان خواستاریم...


بعضی از کلیپ ها واقعا خنده دار است ولی واقعا فکر کردید که چقدر جوانان مملکت ما بیکارند که کارشان بشود ساخت کلیپ های طنز در فضای مجازی؟

یا این که چقدر کمبود وجود دارد که جوان های مملکت با این کلیپ ها میخواهند جلب توجه کنن و برای خودشان جایگاه اجتماعی تعریف کنند؟


به کجا میرویم....

۱۲:۳۷۲۸
تیر



شب امتحان بود و همه به شدت در کتاب!

حتی وقت پختن غذا هم نداشتیم!

گمانم امتحان نقشه کشی داشتم و به شدت در حال حفظ مسئله ی نقشه کشی !!(از انسانی ها فقط حفظیات را بخواهید:)

با هم اتاقی هایم تصمیم گرفتیم که برای شام به فست فود خوابگاه برویم و فلافلی بخوریم و برای خودمان صفاسیتی راه بیندازیم...

توی سرمای زمستان پالتو پوشیده و کلاه سر کرده و پول به دست به طرف فست فود خوابگاه به راه افتادیم...

به در فست فودی رسیدیم و صبر کردیم...صبر کردیم....صبر کردیم....به علت سرما علف زیر پایمان سبز نشد ولی خب کمی تا حدودی به سوز سرمای الهی مستفیض شدیم!(یعنی مثلا میخواستیم در وقت صرفه جویی کنیم!)نیم ساعت صبر کردیم و نیامد...

آخرش تصمیم گرفتیم که به بوفه سری بزنیم و همان املت خودمان را درست کنیم و بخوریم!(کلا راحتی به ما نیامده بود,اصلا:)

4تا تخم مرغ و 2تا گوجه و 1عدد فلفل دلمه ای خریدیم و برگشتیم خوابگاه!

قرار شد که من به سبک جدید املت درست کنم!

وسایل را برداشتم ,فقط بجای در ماهی تابه یک بشقای استیل برداشتم ک مثلا در شستن ظرف صرفه جویی کنم!

گوجه و فلفل دلمه ای را حلقه حلقه کردم و کف ماهی تابه چیدم و روغن ریختم و منتظر شدم تا کمی پخته و سرخ شود!

کمی نگاه کردم و گفتم شاید اینجوری درست پخته نشود!

همان بشقاب استیل را برداشتم و گذاشتم در ماهی تابه و خوب کیپ شد!

ده دقیقه ای ایستادم, گفتم حالا درش را بردارم ک ببینم چه شکلی شده...

ک چشتان روز بد نبیند!

این بشقاب کیپ شده و بود و درش باز نمیشد

با چاقو و چنگال افتادم به جان ماهی تابه و باز نشد!!!!

هرچه تقلا میکردم انگار بشقاب کیپ تر میشد:)

مثل مجرم ها ک مواظبند کسی نبیندشان,نگاهی به چپ کردم، خداروشکر کسی نبود...نگاهی به راست کردم و خوشبختانه  این طرف هم کسی نبود:)

دسته ی ماهی تابه را با دستمال گرفتم و بر عکسش کردم...

نه!انگار این بشقاب قصد بیرون امدن نداشت!

ماهی تابه را برعکس کردم و بردم بالا و با قدرت تمام به سنگ کوبیدم...

باز نشد!

دوباره بالا بردم و با قدرت بیشتری کوبیدم!

ماهی تابه کج شد و درش باز نشد...

روغن های ته ماهی تابه چک و چک از دستانم میچکید و درش باز نشد...

این دفه نشستم کف اشپزخانه و با چاقو افتادم ب جانش...از همان جایی ک کج شده بود چاقو را داخل بردم و...

پق !بشقاب پرید بالا و چشمم به جمال گوجه های خوشکل و فلفل دلمه ای ها افتاد!!!

همه ی گوجه ها و فلفل ها روی هم مچاله شده بود...

انقدر خوشکل چیده بودمشان ولی حالا شده بودند رب گوجه!

جایتان سبز...همان گوجه ها را کف ماهیتابه پهن کردم و فلفل دلمه ای ها را بین انها پخش کردم و تخم مرغ ها را روی انها شکاندم...

کسی از این جریانات خبردار نشد و کلی همه به به و چهچه کردند که چه املتی شده...(

پ.ن:خدا نکند ک ما دخترها بخواهیم کاری درست انجام شود:)

ملت- حب