گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۰:۵۶۰۲
بهمن

اعصابم بهم ریخته بود، الکی بی جهت و شاید بی دلیل یعنی در کل الکی بودن بی اعصابیم را خودم بیشتر از خودم میفهمیدم!

یادم آمد که خیلی وقت است برای خودم وقت خالی نکردم و به خودم یک جمله را نگفتم.

اصلا گمان کردم که خودم را گم کردم، خود که چه عرض کنم، حتی خودِخودم را یادم رفته بود!

لب تاب را بستم و به سمت آشپزخانه رفتم. همه ی کمدها را گشتم و آخر به این نتیجه رسیدم که خودم را به لیوانی شیر و نسکافه مهمان کنم.

آهنگ شادی گذاشتم و با ریتم آهنگ شروع به آمده کردن ضیافت خودمانیم شدم.

شیر را در اوردم و دنبال نسکافه گشتم و به محض جوش آمدن شیر، نسکافه را در ظرف خالی کردم و با یک قاشق شیر خشک نیدو ملاتش را بیشتر کردم. بیسکوییت را درآوردم و در کنار لیوان چیدم و کاکائو ها را در اوردم و کنارش گذاشتم و به سمت هال به راه افتادم...

سینی را روی میز گذاشتم و موزیک آرامی گذاشتم و موبایلم را شوت کردم به سمت دیگر و دستانم را باز کردم و نفس عمیقی کشیدم.

کمی از بیسکوییت و شیر خوردم و روی مبل دراز کشیدم و پاهایم را روی هم چرخاندم و به روز های خوش دانشجویی فکر کردم در همان لحظه لبخندی زدم و یادم آمد که آن یک کلمه را هنوز به خودم نگفتم...

و با صدای بلند گفتم خدایا من چقدر عاشق خودمم...:)

پ.ن:فکر نکنید مغرورما؛ نه! این جمله بیشتر به معنی عاشق خدا بودنه:)

ملت- حب