تغییر
امشب به قاعده ی تمام شبهای ترم قبل واین ترم ...بماند
دوستان قدیمی ما امشب مهمان اتاق مابودند ...چقدر عوض شده بودند یعنی دانشگاه تا چه حد می توانست انهارا عوض کند؟
هر سه دختران متدین و با حجاب و...بودند...باورتان نمیشود ...یعنی خودم هنوز باورم نشده که انها همانهایند ...دوستان صمیمی دوران دبیرستان من!
مانتوی تنگ...شال باز...رنگ جلف...ارایش غلیظ...حرکات لوس...حرف های زشت...خدایا همه ی ما رو حفظ کن........
ترم قبل بخاطر حرفهایشان بخاطر اینکه میدیدم چطور تغییر میکنن میدیدم که هرچه می گویم فایده ای ندارد...اتاقم را عوض کردم ...از کسی که جانم را فدایش میکردم دست کشیدم که شاید علت رفتم کمی اورا به خود بیاورد ولی...
هرچه میگفتند لبخنده سردی میزدم و سعی میکردم بیشتر از قبل سرم را در لب تاب فروکنم که شاید حرف هایشان را نشنوم ولی انگار...
عذاب میکشیدم ...چشمانم پر از اشک میشد و در حالی که چشمانم را محکم میمالیدم لبخند میزدم و میگفتم:حساسیت دارم
چقدر خندیدن تو شرایطی که روحت داره اتیش میگیره و از درون میسوزوندت سخته...انگار که بنزین روی اتش میریختم با خنده هایم ...بیچاره دلم
هنوز میتوانستم خودم را کنترل کنم ...مبایلش را دراورد...عکس هایی که باهم در باغ گرفته بودندنشانم داد...سوختم ...سوختم ...سوختم
دوستم.....ان کسی نبود که میشناختمش که عاشقش بودم که شبها بخاطر تغییرات ظاهری او مخفیانه گریه میکردم(این را هیچ وقت نفهمید)
شال باز ...صورت ارایش شده...موی حالت داده شده...
دیگر نتوانستم طاقت بیاورم چشمانم قابلیت پنهان کردن این همه اشک را نداشتند...از اتاق بیرون زدم ...
خیلی سخته کسی که خیلی دوسش داشتی رو ببینی که جلوی چشات به راهی میره که تهش سیاهیه که تهش گریه های اقا امام زمانه که تهش...
دلم گرفته .....خیلی ...برای دوستم و همچنین من دعا کنین....