گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۱:۰۷۲۸
اسفند

بسم رب الحسین

اصالت ...چقدر این واژه آشناست...چندیست که زیاد این واژه را می شنویم

-اصالتتون به کجا برمیگرده؟؟

-اصلتتون کجاییه؟؟

-اصلتون...؟؟

ولی اصالتی که بر آن تاکید شده است آیا این اصالت است؟؟؟

تعریف من از اصالت، اصالت دین است ...اصالت مذهب است...مگر نه آن که بزرگ مردان ما از شهرهای مختلف بودند ولی آنقدر دین شان واعتقادشان راسخ و پاک بود که شهره ی عام و خاص شدند.مگر انان نبودند که استارت کار خود را در شهر های دیگر زند و رشد کردند...اگر اصالتی که امروزه بیان می شود آن زمان برای آنان مطرح می شد آیا این چنین بزرگ می شدند؟؟

راه دوری نمی روم 30سال پیش همین امام خمینی خودمان مگر او در قم نبود که درس خواند مگر او نبود که در تهران بالای منبر رفت مگر او نبود که در نوفرلوشاتو بیانیه می داد؟؟اگر اصالت امروزه برای او مطرح  بود از او می پرسیدند : اصالتت مال کجاست که این  گونه سخن می گویی؟؟؟اصلا حواست هست که از کجا آمده ای که بیانیه میدهی؟؟و ...آنوقت او باید در خمین می نشست و طلبگی می کرد نه این که امام یک امت شود...

حالا کمی دورتر می شوم ...یوسف(ع)مگر نه آن که او برده ای بیش نبود؟مگر او نبود که بر سکوی بردگان به فروش گذاشته شده بود...آیا کسی از اصالت او خبر داشت؟؟؟و مگر او نبود که عزیز مصرشد؟؟و در آخر توانست همه را یکتاپرست کند...

کمی به حال نزدیک تر شویم...اسرائیل...نه؟؟او چه میگوید جز این که نسل یهود برترین نسل روی زمین است وبقیه باید نابود شوند؟؟؟؟مگر فقط یهود زادگان و اسرائیل زادگان را برتر نمیدانند؟؟؟خب فرقش با مقیم بودن خودمان چیست؟؟؟

 

با اصالت مخالف نیستم اتفاقا خیلی هم خاهان آن هستم اما نه این اصالتی که امروزه بیان می شود...امروزه اصالت را با مقیم یک شهر بودن اشتباه می گیرند...

اصالتی که من می شناسم و به آن اعتقاد دارم اصالتی است که در آن فرد به خاطر ایمانش ستایش شود و بخاطر دینش بزرگ داشته شود نه به خاطر این که اصالتا اهل تهران یا اصفهان یا یزد ویا جای دیگری باشد...

به نظر من اصالت زمانی معنا پیدا میکن که گفته ی پیامبر را به ما برساند"همه­ی انسان ها باهم برابرند چه مرد، چه زن، چه پیر،چه جوان،چه سیاه، چه سفید... و فقط عامل برتری یک انسان میزان تقوای اوست"حال می خواهم اصالت امروزه  را در ذهن خود مرور کنید...به کجا رسیدید؟؟؟

اعراب جاهلی بودند که دختر را خار و ذلیل و پسر را مبارک می شمردند...

اعراب جاهلی بودند که نسل اعراب را برتر از همه­ی نسل ها میدانستند ....

اعراب جاهلی بودند که فارس هارا خار و خود را برترمی دانستند...

مگر پیامبر برای رفع همین تبعیض ها نیامد؟؟؟

آیا آن موقع نبودند که بپرسند اهل کجایی؟؟بود، بیش از آن که ما فکرش بکنیم ...اعراب فقط خودشان را قبول داشتند و بس...پس مقیم بودن در آن زمان نیز مطرح بود،نبود؟؟

پس پیامبر برای رفع همین مقیم بودن ها آمده بود و امروزه چقدر جاهلیت رواج دارد و چقدر خریدار...و اصالت چگونه رنگ باخته است  در پس این مقیم بودن ها...

تعریف من از اصالت این بود...تعریف شما چیست؟؟؟

پ.ن1:نمیتوانم اول عید را تبریک بگویم پس اول ایام فاطمیه رو تسلیت میگم

پ.ن2:عیدتون پیشاپیش مبارک

پ.ن3: 6ماه دیگر مانده تا کربلا...خوشحالم


ملت- حب
۱۵:۴۶۲۰
اسفند


سلام

تا امروز ظهر داشتم از غصه ی نرفتن به شلمچه دق میکردم با کوچکترین حرف اشکم در میومدو...بگذریم

امروز رفتم و ثبت نام کربلامو قطعی کردم انقدر خوشحالم که در پوست خودم نمیگنجم

تا قبل از این فکر میکردم حتما باید متاهل شوم که به کربلا برم ولی الان خوشحالم که با شور وشوق مجردی به کربلا میروم

و باز هم میگم

هر کی کربلا میره از حرم رضا میره....

دلتون شاد

یا حق

ملت- حب
۱۱:۳۹۱۹
اسفند


این چند روز معنی انتظار واقعی را درک کردم

اگر اآچنان که من منتظر اجازه ی مادرم برای رفتن به شلمچه بودم منتظر امام زمانم بودم الان ظهور کرده بود

اگر آنچنان که من التماس مادرم کرده بودم ،برای ظهور امام زمانم التماس خدا کرده بودم الان ظهور کرده بود

اگر آنچنان که من برای رفتن به شلمچه گریه کرده بودم از ترس خدا گریه کرده بودم الان جز سالکان بودم

اگر آنچنان که من...

اگر آنچنان که من...

اگر آنچنان که من...

تازه فهمیدم چقدر امام زمانمون غریبه و چقدر ما ازش دوریم ...

و تازه فهمیدم چقدر سخته امید آدم نا امید بشه...خیلی سخته...

چقدر سخته خدا بی لیاقتیتو به رخت بکشه ...

حتی وسایلمم جمع کرده بودم...نشد...نرفتم...برای خودم متاسفم...

هرکسی داره میره منه بی لیاقتم دعا کنه

یاحق

 

ملت- حب
۱۹:۴۲۱۰
اسفند

عکس های حرم امام حسین (ع) - www.jazzaab.ir

پنج شنبه 92/12/8ساعت 5.5 :

تازه از حمام بیرون آمده بودم ساعت 6 باید برای عروسی یکی از دوستانم میرفتم و من تازه از حمام بیرون آمده بودم هنوز حوله روی سرم بود که سراغ موبایلم رفتم... 4پیام داشتم حدس میزدم که پیام ها از کیست...شماره ی ناآشنا!!!!و من....از ذوق نفسم در سینه حبس شده بود موبایلم را بغل گرفته بودم و جیغ میزدم ...حوله از سرم افتاده بود و من همچنان به جیغ زدن و دویدنم ادامه میدادم...همان بود که منتظرش بودم...باورم نمیشد

شنبه 92/12/03ساعت 9.5 صبح :

تازه کلاسم تمام شده بود که رفتم امور فرهنگی برای گرفتن مجوز چاپ نشریه و...

ساعت 10.15بود که دم چاپ خونه رسیدم ...بسته بود...تا دوازده انجا معطل بودم ...هر کسی رد میشد وچیزی نثار ما میکرد ...ماهم فقط چادرمان را بیشتر میچسبیدیم...و بلاخره دست از پا درازتر با خستگی بسیار برگشتم

یک مسابقه شرکت کرده بودم که امتحان آن دقیقا همان روز ساعت 12بود تازه رسیده بودم و از خستگی نای راه رفتن نداشتم...ولی عزمم را جزم کردم و رفتم که شرکت کنم با این که اصلا لای کتاب را باز نکرده بودم ...به سالن رسیدم ،امتحان شروع شده بود ...داخل رفتم ..جا برای یکی در میان نشستن نبود ...کنار یکی از خانم ها نشستم ...میتوانستم تغلب کنم ولی ما اهلش نبودیم،یعنی بودیم ولی از وقتی که بسیجی شده بودیم دیگه نبودیم(خدا خیر بسیج بده:)...سوالات نمره منفی داشت ولی چون نخوانده بودم بی خیال همه را زدم وسر 10 دقیقه برگه را دادم و درامدم...با خودم گفتم ما که...بگذریم رفتم اتاق فرمانده و کلی کل کل و بگومگو و در آخر هم پشتیبان فرهنگی را ترور کردم...و راهی خانه شدم

پنج شنبه92/12/08 ساعت 5.5عصر:

 از حمام بیرون آمده بودم ساعت 6 باید برای عروسی یکی از دوستانم میرفتم و من تازه از حمام بیرون آمده بودم هنوز حوله روی سرم بود که سراغ موبایلم رفتم... 4پیام داشتم حدس میزدم که پیام ها از کیست...شماره ی ناآشنا!!!!باز کردم...نوشته بود:

روی دیوار حریمت ننوشتست گنهکار نیاید...

شما در مسابقه بوی بهشت برنده شدید و...

من برنده شده بودم ....کربلا...جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ میزدم،گریه میکردم ،میخندیدم...دیوانه شده بودم دیوانه

و فقط یاد مشهد و دعایم در اولین دیدار گنبد افتادم...

هرکی کربلا میره از حرم رضا میره....باورم شد...امام رضا جواز را داده بود و من ناباورانه فقط نگاه گوشیم میکردم...

هیچ وقت نخواسته بودم وحالا که خواستم شد...ناباورانه شد

وحالا می فهمم

گر گدا کاهل بود           تقصیر صاحب خانه چیست

من لیاقت ندارم...

۱۵:۰۷۰۱
اسفند

http://axgig.com/images/28921632617087822276.jpg


جلسه داشتیم  تو سپاه !!

تا حالا همه ی جلسات در محدوده ی دانشگاه یا فوقش در بسیج ناحیه بود اما این دفعه تو سپاه بود!

تنها، برای این جلسه دعوت شده بودم ترس برم داشته بود،تاحالا وارد محیطی به این شدت مردونه نشده بودم!!!

از فرمانده خواستم کسی رو همراهم بفرسته ایشونم قبول کرد و یکی از بچه هارو فرستاد تا با من بیاد!!

کمی دیر رسیدیم ولی هنوز دور میز کنفرانس جای خالی بود پذیرایی شدیم و جلسه شروع شد

جلسه ی جالبی بود و چون محرمانه هست نمی تونم براتون بگم...:)


آخر جلسه که برای تحویل پاور های جلسه کنار استاد حاضر شدم چند سوالی که در ذهنم بود را هم از او پرسیدم

ایشون آقای نسبتا جوانی بودن...

وقتی داشتم با ایشون صحبت میکردم تمام پیشانیم از عرق برق میزد از گردنم عرق پایین می آمد...

و من همینجور که سوال می پرسیدم دستانم میلرزید

خدای من ...من که هیچ وقت انقدر خجالتی نبودم...سوالاتم تمام شد سالن کنفرانس را ترک کردیم

ولی من همینجور از خجالت خیس عرق بودم و خودم باورم نمی شد که انقدر خجالتی باشم

ولی یک چیز خیلی خوشحالم می کرد این که هنوز... ذهنم ، زبانم و روحم انقدر دست نخورده است که فقط برای سوال پرسیدن از استاد مرد...عکس العملی به این غلظت نشان می داد

و خدا رو شکر می کنم که سرمایه درونیم را برای آن کس که باید باشد ...هنوز دست نخورده گذاشته ام

سرمایه ای به بزرگی یک احساس!!!

خدایا احساساتم را دوست دارم آنها سرمایه بزرگ زندگی من هستن آنها را حفظ کن

الهی آمین...

ملت- حب