گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۴:۳۵۲۰
بهمن


من چرا اینجام...چرا اصلا باید باشم...چرا من باید عقل داشته باشم...چرا...چرا...چرا...؟؟؟؟؟؟؟

سرکلاس نشسته بودم با جمله ای از استاد از خود درامدم...فتبارک الله احسن الخالقین... در ذهنم انعکاس پیدا کرد...فتبارک الله احسن الخالقین...

انگار تلنگری بود...

متوجه شدم خدای من عجب خداییست...

او با تمام قدرتش وقتی انسان را افرید...با خود گفت...فتبارک الله احسن الخالقین

خدا چقدر از آفرینش ما خوشحال شد...و چقدر به ما امید داشت که جهان را به ما سپرد،با همه ی سختیهایش

و گفت:اینجا ماوای توست پس برو هر آنچه خواستی انجام بده ولی یادت نرود امید دنیا تویی ...امیدم را نا امید نکن

من برای تو راهنما می آورم فقط کافیست به او گوش فرا دهی پس گوشت را با دست خود نپوشان

من برای تو همراه میشوم مسیرت  را عوض نکن

من در خودت می مانم مرا بیرون نکن

ولی ما.....

ولی ما چه کردیم؟؟؟

هر آن چه بدتر بود انجام دادیم ....

راهنماهایش را از میان برداشتیم

وگوش هایمان را از آهنگ های دنیایی پر کردیم

و مسیرمان را انچنان عوض کردیم که فقط خدا  را ناظر قرار دادیم نه همراه

و در خود انقدر شریک قرار دادیم که خدا را در گوشه ای متروک از قلبمان فرستادیم

پس چه شد امیدی که قرار بود به خدا داشته باشیم ؟؟؟

و چه شد امیدی که خدا به ما داشت؟؟؟؟

چقدر ما ناسپاسیم و چقدر خدا مهربان که با همه کناره گیری های ما باز ما را رها نمیکند

اندکی فکر کن کسی بالاتر و مهربان تر از خدا می شناسی؟؟؟

پس برو به دنبالش تا بقیه مسیر را تنها نروی مطمئن باش بهتر از او نخواهی یافت...


ملت- حب
۱۱:۰۳۱۷
بهمن


گاهی دلم میسوزد برای خودم

می خندم

گاهی گریه ام میگیرد

می خندم

گاهی خنده ام می گیرد

و باز میخندم...

چقدرنخندیدن مشکل است...

خیلی اتفاق افتاده برام که نباید میخندیدم وخنده ام گرفت

یادم می اید...

سوم دبیرستان وقتی که چهار نفرمون(گروهمون)باهم شروع میکردیم به شیطنت

وقتی که تخته وایت برد کلاس را از جا کندیم و همه صدای جیغشون بلند شد

وقتی مدیر مدرسه با اضطراب زیاد رسید دم در کلاس رسید

وقتی گروه ما را با تخته ی روی زمین افتاده دید

وقتی ما چهار تا را خطاب قرار میداد و دعوا میکرد ما میخندیدیم

چه خنده ی بی جایی...

وقتی میز معلم را لب به لب سکو گذاشتیم و با یک ذربه دست معلم میز نقش زمین شد

وقتی معلم هنگ این افتادن بود

میخندیدیم

و چه خنده ی بی جا و به جایی بود

وقتی ترم سه نمره های زمین شناسی امده بود

وقتی پای کامپیوتر نمره ی6خود را دیدم

می خندیدم...

وقتی حتی نمره ی10 پاسی را به ما داد

باز می خندیدیم

وقتی که خوشحال بودم می خندیدم

وقتی ناراحت بودم میخندیدم

اما...

این خنده کجا و آن خنده کجا

وقتی خنده های بیجا میکنم دلم برای خودم میسوزد

چون قدرت گریه ندارم همه چیز را با خنده از سر میگذرانم

گاهی خسته میشوم از شور و هیجان زیادی که دارم از خنده های زیادی که می کنم

ولی باز خدارو شکر میکنم خنده نعمت بزرگیه که باعث میشه هیچ کس از درونت خبردار نشه حتی خودت

چقدر خندیدن را دوس دارم و باز می خندم

و میگویم...

حالم از گریه گذشته به خودم میخندم(در واقع به خنده هام)



ملت- حب
۱۲:۲۴۱۳
بهمن

خواستم از شور انقلاب بنویسم

خواستم از شعار نویسی روی پلاستیک در یک پایگاه کوچک بنویسم

خواستم از استشمام بوی رنگ بنویسم

خواستم از سرگیجه های بعدش بنویسم

خواستم ازعزمی که برای چسباندن این شعار ها در سطح دانشگاه در سرمای سوزان صبح بنویسم

از سوختگی دستانمان از شدت سرمابنویسم

از اشک چشمانمان بنویسم که از شدت سرما روی گونه هایمان میریخت

خواستم از خیلی چیزها بنویسم

ولی تصمیم گرفتم از عشق بنویسم

از عشق به فردی که که همه ی این شورو هیجان ها را حمایت میکند

ازکسی ک وقتی عکس او را میبینم انقدر انرژی مضاعف میگیرم که از شدت زوق ،جیغ میکشم

از کسی ک وقتی فیلم های اورا میبینم اشکم به پهنای صورت جاری میشود 

از کسی ک عشق واقعیست واز حسرت دیدارش میسوزم

از کسی که عشق من است

می خواهم از سیــــــــــــــــد علی الحسینی الخــــــــــــــــامنه ای بنویسم

و شروع میکنم وبلاگ جدیدم را به نام پدر...

ای پدر من عاشقانه حمایتت میکنم...به امید روزی که حق ظهور کند

عشــــــــــــــــــــــــــــــــــق من جانم فــــــــــــــــــــــــــدایت

http://www.askdin.com/gallery/images/31247/1_48.JPG



ملت- حب
۱۷:۱۸۱۰
بهمن

سلام

امروز به جمع این گروه وبلاگ نویسان پیوستم

هنوز با کارکرد این مرکز وبلاگ اشناییتی ندارم ولی نمیدونم چرا خیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی حس خوبی دارم فکر میکنم تغیر اساسی که باید ایجاد میشد،شد!!

از این به بعد با قلم واقعی خود خواهم نوشت ....

با شروعی طوفانی جلو خواهم امد به امید انکه خدا یاریم کند..

ملت- حب