گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۳:۲۷۱۲
مهر


جلسه داشتیم با مسئول نشریات ناحیه برای ارتقای سطح نشریات !با تمام کاری که روی سرم ریخته بود باید میرفتم !سرویس اردکان یزد را که سوار شدم زنگ زد و ساعتش را با من هماهنگ کرد وخدارو شکر باهم رسیدیم سر چهار راه و ادامه مسیر را با او رفتم!

بگذریم...

طرح هایش را برایم یکی یکی میخواند!تقریبا میتوانم بگویم کف کرده بودم از بس که برنامه ها را با دقت نوشته بود!حتی بهتراز منِ سردبیر!

البته من ادعایی ندارم چون هیچی نبودم وقتی سردبیر شدم😀

جلسه با موفقیت و برداشت نکات زیاد و همچنین نقدهای بسیار تمام شد !از اتاق امدیم بیرون و جلسه کوچکی گذاشتیم و مطلب را بستیم!

همین دوستم که به قول خودش رفیقمان هست نه دوست!ما را به اجبار به خانه خودشان دعوت کرد!در مسیر گوشیم را در اوردم و یک شعر برایش خواندم شعری که خودم بیشتر از او ذوق خواندن آن را داشتم ،یک شعر عاشقانه ی احساسی!دوستم عینکش را بالا زد و با نگاهی متعجب گفت:باورم نمیشه تو هم ازین شعرا خوشت بیاد!😮تقریبا داشتم شاخ در میاوردم که پرسیدم:مگه من چمه؟گفت هیچی فکر نمیکردم انقدر احساسی باشی😮

بگذریم دیگر ادامه آن مهم نیست!مهم همین نکته بود !

گاهی انقدر احساساتت را در خودت را کنترل میکنی و خرج نمیکنی که حتی نزیک ترین دوستانت هم به احساس تو شک کنند!

حتی گاهی این چادر سیاه و بلند و مقنعه ی چانه دار بلندت این نگاه ها و برداشت ها را نسبت به تو ایجاد میکند!

اماهمین بس که تو خود میدانی که کوهی از احساس هستی که آن را خرج نمیکنی مگر برایداهلش!

باشد تا رستگار شویم!

پ.ن.1:این دوستم خیلی برام عزیزه و خیلیم دوسش دارم اینو نگفتم که بگم اون منو نمیشناسه,اتفاقا هم خوب میشناسه!ولی تعریف احساس برای هرکسی متفاوته😀

ملت- حب
۱۰:۲۳۰۱
مهر

گمان نمیکردم غمش غمم باشد و شادیش شادیم یعنی بود اما هنوز باورم نشده بود!هنوز سرصبح بود ساعت8.5 ک پیامک داد؛

دارم میترکم ...بابام دیشب حالش خوب بود صبح دیگه پانشد!

انگاردنیاروی سرم خراب شده باشد پیامک دادم ؛چرند نگو اسم باباتو بگو...زنگ مادرم میزدم تا قبل از این ک ازسرکاربرگردد لیست بیماران را چک کندو مرا ازین ناباوری دربیاورد ولی مادرم هم جوابی نداد.دلم را به دریا زدم وشماره اش را گرفتم.تاگوشی را برداشت بدون سلام گفتم؛سمانه چی شده؟وفقط صدای گریه او پاسخگوی من بود و اینبار صدای من بود ک در سوئیت بلند شده بودو داد میزد و ناله میزد ک سمانه جوابم بده و تنها پاسخی ک شنیده میشد صدای گریه بود و صدای فریاد من و گوشیی که بی موقع شارژ تمام میکند و دستی ک به دیوار کوبیده می شود و صدای گریه ای که بلند میشود و دوستان جدید هم اتاقی ک همه در سکوت فرو رفته بودند و لیوان اب را به دستان لرزان من میدادند.

داغ دیده بودم داغ.

داغ پدری ک هیچ گاه ندیده بودمش داغ پدری ک 20سال دختری را بزرگ کرده بود. ک بشود رفیق شفیق من.خواهر صیغه خوانده ام

خدا جز گریه چه چیز طلب کنم از تو ک بشکند این بغض گلو گیر را ؟

در دانشگاه در اتاق و حتی درمسیرخانه بی توجه به نگاه های مردم گریه میکردم سخت بود دیدن اشک او غم او بی طاقتی او....

دیگرچشمانم اشک نمیریزند فقط و فقط میسوزند و کاسه ی خون شده اند دیگر بس است حتی نوشتن هم نمیتواند اوج غم را نشان دهد قرصی میخورم و میخوابم شاید یادم برود اوج غمی ک درآغوش دوستم احساس میکردم

فقط برای پدرش دعا کنید و فاتحه ای بخوانید و برای دوستم صبری عظیم طلب کنید

یاحق

ملت- حب