گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۱:۳۱۲۸
ارديبهشت

احساس خوبی دارم...

انگار خدا را باز یافته ام و انگار تا بحال کور بودم...

قدرت خدا را بیش از پیش احساس میکنم و دنیایم را با اراده ی او میسازم...

مدتی پیش خدا برایم خدایا ارزو ها بود ...خدایی ک وظیفه داشت فقط ارزوهای مرا بشنود و فقط انها را براورده کند...

اما حالا خدا برای من خدایی شده که قدرتش را در بهم خوردن برنامه ها و ارزوهایم نشان داد...و چقدر زیبا در قلبم خانه کرد...حتی بدون اینکه مرا به ارزویم برساند...

گاهی از حرف های شهر دلگیر میشوم,ولی یادم نمیرود که خدایی که امتحان میکند صبرش را هم میدهد...

احساس خوبی دارم

خیلی خوب...

و چه خوب شهید چمران این حس را بیان میکند:

خدایا ! اکنون احساس می‌کنم که در دریایی از درد غوطه می‌خورم ، در دنیایی از غم و حسرت غرق شده‌ام ، به حدی که اگر آسمانها و زمین را و همه ثروت وجود را به من ارزانی داری بسهولت رد می‌کنم ، و اگر همه عالم را علیه من آتش کنی ، و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوههای غم و درد مرا شکنجه کنی ، حتی آخ نگویم ، کوچکترین گله‌ای نکنم ، کمترین ناراحتی به خود راه ندهم ، فقط به شرط آنکه ذکر خود را ، و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری ، و مرا در همان حال به دست بلا بسپاری ، به شرط آنکه بدانم این بلا از محبوب به من رسیده است تا احساس لذت کنم ، و همه دردها و شکنجه‌ها را به جان و دل بخرم ، و اثبات کنم که عزت و ذلت دنیا برای من یکسان است ، لذت و درد دنیا مرا تکان نمی‌دهد و شکست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد

هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد، و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را، ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم… و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم.

آنچه در دل داشتم. بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم، و در اوج تنهایی، خود با قلب خود راز و نیاز می کردم، آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت می کردم، و از تنهایی به در می آمدم…

اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند…

اینجا، قلب می سوزد، اشک می جوشد، وجود خاکستر می شود، و احساس سخن می گوید.


ملت- حب
۱۲:۰۳۲۵
ارديبهشت

وقتی یکی برام یه خبری از تراشه های ذهن یکی میاره ک میدونم داره از روی دشمنی برام حرف میسازه به این فکر میکنم که حفظ ابروی مومن چقدر مهمه

یا وقتی تهدید ،که اخرین ابزار یه نفره ب گوشم میرسه به این فکر مینم که چیزی که تو اعتماد به من داده شده رو نباید تو دشمنی به حراج گذاشت...

یا خیلی این ضرب المثل برام مرور میشه که دست بالای دست بسیاره...

رسانه رو همه در دست دارن...

و افشا گری خیلی کار راحتیبه

ولی من مردم ...نون و نمک سرم میشه...

بعضی حرف ها گفتنش خیلی راحته ولی جواب دادنش تو اون دنیا خیلی سخته...

بعضی اوقات چجور شدن ته زندگی یکی خیلی برات مهم میشه

چون از خدا خواستی که جواب نامردا رو همین دنیا بده...

 

راستی تویی که برا خودت حرف در میاری، یادت هست اون دنیاییم هست؟؟؟

 

بعضی اوقات حس تنفر زیبا ترین حس دنیا میشه

 

این اهنگ در برابر حرف و کارای دیگران خیلی بهم ارامش میده

 


 

ملت- حب
۱۷:۴۳۰۷
ارديبهشت

دلم خوش است که طبعی دارم برای نوشتن

قلمی برای کشیدن

و عشقی برای فکر کردن

اصلا چقدر خوب است که ادم میتواند بنویسد....بنویسد که راحت شود...من هم مینویسم که راحت شوم از افکاری که در ذهنم قر میدهند و حاضر ب نشستن نیستن افکاری که عادت داشتند که برای دیگران گفته شوند و الان فقط روی کاغذ می آیند....افکارم به تازگی موفق شدند که یاد بگیرند که منظم باشند...که خودشان باشند...که بنویسند...که بهم بریزند که دوباره جمع شوند ...اصلا به تازگی یاد گرفته اند که تا چیزی بهشان رسید که نمیخواهند به آن فکر کنند بلند بگویند خدا هست ...خدا جبران همه ی نداشته های من است...خدا عشق است...اراده ی او ما فوق اراده هاست و درست همان زمان است که چشمانت خیس شده و لبخندی روی لبانت نقش میبندد...اصلا من را به دیگران چه کار؟

چه کار به این دارم که کسی در خصوصی تلگرام و واتس اپم پیام نمیدهد

چه کار به این دارم که دیگران نشدن کارها را چطور تعریف میکنند و چه برداشتی دارند...

اصلا به من چه که خدا دوست داشت اینجوری شود

حتما دلش میخواست که بشود

خب شد

الحمدالله

مگر جز این هم میشود گفت؟

خدایا ببین من هنوز همونجوری عاشقتم

حتی بیشتر

چون به اراده ی ما فوق ارادت ایمان اوردم

خدایا توهم خدایی کن و ذهن مشوش من رو اروم کن...

بعد از کلی وقت پیدات کردم

خیلی دوست دارم

ملت- حب
۱۲:۲۱۰۱
ارديبهشت


چرا مردم دوست دارن با ابروی یه ادم بازی کنن؟
چرا ادم ها دوست دارن زود بهم اعتماد کنن؟
چرا جواب خوبی بیش از حد همیشه بدیه؟
چرا وقتی تازه به چیزی اعتماد میکنی ,درست همون موقع همه چیز خراب میشه؟
چرا ادم ها با گذشتشون سنجیده میشن؟
چرا حال افراد مد نظر نیست؟
چرا همچی شده حرف؟
چرا کسی اهل عمل نیست؟
چرا ما به این دنیای پر از چرا دل خوش کردیم؟
ملت- حب