گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

لبخند:)

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۳ ب.ظ


یکی یکی به خانواده ها لینک میخوردیم,انگار خود خدا هولمان میداد به سویشان!

هوا گرم بود و کولر ماشین یکسره کار میکرد ,تقریبا خیابان ها خالی از ادم بود!

گونی های برنج و حبوبات و ماکارانی و سویاها روی هم انباشته شده بودند...

به زور خودم را کنار آنها جا دادم...

از صندوق عقب ماشین نگویم که لبریز از مرغ و روغن بود...

همه ی زحمات به دوش دو دوستمان بود و خریدهایی که کرده بودند واقعا افرین داشت...

سه دختر بودیم

راه افتادیم به سمت خانه ی نیازمندان ...

در اولین خانه را زدیم...

زن سالخورده ای در را باز کرد...

بی درنگ وسایل را پیاده کردیم و با لبخند حالی از آنها جویا شدیم...

تعجب کرده بود ولی کم کم رویش باز شد و شروع کرد به دعا کردن 

ان شاالله خدا عوضتان دهد...ان شاالله خدا....

همینجور که میگفت و به وسایل نگاه میکرد ادامه داد:چند سالیست خرید گوشت نکردم...گمانم زمان ریاست جمهوری خاتمی بود !

وسایل را تحویل دادیم و به راه افتادیم!

خانه ی دوم را پیدا کردیم...در را باز کرد...

ما از طرف موسسه ی لبخند امانتی اورده ایم!

وسایل را یکی یکی داخل بردیم...

پیرمرد نگاهمان کرد و تقریبا تعجب اجازه ی حرف زدن را به او نداد ,تشکر کرد و در را بست...

خانه ی سوم و چهارم و ...

ده خانوار و ده سبد غذایی کامل...همه را به لطف خدا وهمت دوستان به دست اهلش رساندیم

همه ی خانه ها پر از دعا و تعجب و لبخند بود

ما سه تا هم انگار از آن همه لبخند و دعا انرژی میگرفتیم و تشنگی و گشنگی را فراموش کرده بودیم...

یکی یکی گونی های برنج و روغن و .... به خانه ها تحویل داده میشد و به جایشان یک دنیا دعا پشت سرمان به راه می افتاد...واقعا چه بزرگ مردانی هستند آنهایی که یاریمان دادند تا بتوانیم با کمکشان هزینه ی خرید وسایل را تامین کنیم و لبخندی هرچند کوچک به روی لب این خانواده ها بیاوریم...

ما هنوز با یاریتان میخواهیم #لبخند بیافرینیم...پس یاریمان دهید:)

پ.ن:دوستانی که میتونن کمکمون کنن چه مادی و چه معنوی(تدریس برای بچه های نیازمند)تو نظرات اعلام کنن ک راه کمک رو بهشون بگم:)

پ.ن.1:قضاوتم نکنید حتی قضاوت خوب:)

پ.ن.2:خواستم از تفسیر قرانی ک هرشب میخونم بنویسم دیدم ک اگر ب قلم خودم باشه شاید چیزی رو بد بیان کنم و کسی رو از راه به در...و اگر خود تفسیر رو بیارم کسل کننده خواهد بود...پس روال قبلی رو ادامه میدم

۹۵/۰۴/۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰
ملت- حب

نظرات  (۳)

سلام
خداقوت
بسیار عالی

قبول باشه ان شاءالله
پاسخ:
من فقط یک واسطه ام
قبول بانیان اصلی باشه:)
چقدر عالی
ان شاءالله عاقبت بخیر بشید هم شما و هم بانیان و کلیه افرادی که در این کار خیر سهمی دارند. خدا خیرتون بده :)

پاسخ:
سلام
ان شاالله
دم بانیان گرم ک پول های خود رو در راه خدا خرج میکنند:)
۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۶:۰۲ محمد صابر نی ساز
احسنت

چیزی که برام خیلی جالب بود اسم جالب و قشنگ و غیر کلیشه ای موسسه تون بود
لبخند:)

همیشه لبخند بزنید
پاسخ:
تشکر
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">