گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۱۳:۳۳۱۱
شهریور

دوروز است از مشهد آمده ام ولی انگار دلتنگی با دیدار بدتر می شود...هر عکسی هر فیلمی از این شهر گوشه ی چشمانم را خیس می کند

اردوی تشکیلاتی،باز هم در مشهد!

هوایی داشت

ظهرها دویدن برای رسیدن به نمازو آخر ایستادن درآفتاب

نیمه شب ها دویدن برای رسیدن به 11رکعت نماز مستحبی

وشب ها دویدن برای رسیدن به نمازوزیارت امین الله

دویدن ها هم دنیایی بود برای خودش...می دویدیم نه این بار برای خودمان ،دنیاییمان،زندگیمان و...این بار فقط می دویدیم برای رسیدن به خدابرای دیدار معشوق

صحن و سرایت عجب حالیست یا امام رضا

آرامش محض همراه با بوی خوش بهشت ،روبه روی گنبدت سلام می دهم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

رضا (ع)روزیتون


ملت- حب
۱۰:۳۴۳۰
مرداد


طراحی

این طرحی هس که کشیدیم در مورد ماهواره میخوام ببینم برداشت شما ازش چی هست؟؟؟اگرم برداشتی نکردین رک و راست بگید:)

ملت- حب
۱۲:۵۴۲۷
مرداد

سرت پایینه داری راه خودتو میری چادرتم سفت چسبیدی؛یهو یه اقایی رد میشه با کمال پررویی میگه :خواهر از نماز جمعه اومدی؟!!

یا وایسادی منتظر دوستت یه اقایی رد میشه میگه :خواهر وام مسکن میدن چرا چادر؟؟

یا داری تو پاساژمیری برمیگردی میبینی اتیکت قیمت روت زدن!

یا ....

چقدر ازین موردا برا شما پیش اومده ؟چقدر ساکت شدین؟چقدر جواب دادین؟

نمی دونم این سیب زمینی هایی که رد میشن به ما تیکه میندازن حاضرن وقتی یه اقایی به خواهرشون نگاه میکنه وایسن نگاش کنن؟

اخه بی غیرت به تو هم میگن مرد؟

هنوز غیرت خروس!هنوز کبوتر چاهی!

والا ما یه داداش داریم 13ساله ؛یه بار امتحانی چادرو گزاشتیم تو کیف و اومدیم تو گاراژی که کفشمونو بپوشیم یهو دیدیم وایساده و سرخ شده و با داد و فترات میگه :چادرت کو؟هان؟

نگاش کردم و با خون سردی گفتم،چیکار چادر دارم؟حجابم که کامله!

داداش ما که فکر میکردی الان از فرط خشونت سرش میترکه گفت:ببین حق نداری بدون چادر بیای بیرون!دنبال منم راه نمیفتی!فهمیدی؟وگرنه یه جوری چکت میزنم که...

وای خداییش فکر نمیکردم انقدر بزرگ شده باشه

بعضی اوقات این کوچیکتران که از صد تا ادم بالغ بیشتر حالیشون میشه !خدا نصیبتون کنه ازین داداشای با غیرت:)

پ.ن.1:فکر نکنین چادرمو سر نکردم!من فقط این کارا میکنم که ببینم عکس العمل داداشم چیه!یخورده هم جنبه لج بازی داره:)


ملت- حب
۱۲:۰۸۲۰
مرداد
http://media-cache-ec0.pinimg.com/736x/b9/79/ee/b979eef6d1696a0301ecb0c588e7338e.jpg
همه باید در شادی ها با من باشند،غم ،فقط سهم دل خودم است!باید بخورمش که فوران نکند
غم از دست دادن یک فرصت بزرگ برای بزرگ شدن و رسیدن به خدا
غم دوری
غم عشق
غم بی لیاقتی
این روزها نه خواب دارم و نه خوراک نه حرف میزنم و نه میخندم نه شادم  و نه ناراحت
فقط باید خدا را شکر کرد و دست نیاز را پایین نیاورد
خدا هم نباید از غم من غمگین شود


همه میگویند حکمت
اما من میگویم بی لیاقتی
اما نه نا امیدم و نه دست بر میدارم
همچنان العفو میگویم تا اجابت شوم


کاروان کربلای دانشگاه بخاطر نا امنی کنسل شد

دیوانه ام کرد این غم ...........................................دیوانه


قسمت نبود گاه به گاهی ببینمت
تنها به قدر نیم نگاهی بیینمت
تو پشت ابرهایی و حتی نخواستی
یک شب تور ابه حیرت ماهی ببینمت
تو قطره میشوی و به دل چاه می روی
من میشوم کبوتر چاهی ببینمت
امشب خدا کند که تو از کوچه رد شوی
از لای پرده ی باز ،الهی ببینمت
هر طور میل توست همان میکنم عزیز
شاید خودت بخواهی ببینمت
امشب کنار پنجره ،مثل همیشه ام
حتی اگر تو خود نخواهی ببینمت
ملت- حب
۱۶:۱۸۱۹
مرداد


ا       ن      ق      ل     ا     ب     آن هم از نوع اسلامیش!

چیزی که ما برایش جنگیدیم!

جنگیدیم برای آن چه که مد نظرمان بود جنگیدیم،برای ایدولوژی اسلامی جنگیدیم،برای اقتصاد اسلامی،سیاست اسلامی،حقوق بشر اسلامی،علم اسلامی و در ظاهر بین ترین حالت برای معماری اسلامی!

30 سال گذشته است

30سال داعیه حکومت اسلامی داریم

30 سال در حال تحمل سختی ها هستیم

اما چرا واقعا چرا هیچ چیز مطابق با اسلام اصیل در این کشور نمی بینیم؟!!!!!

حتماالان میگویی من تند رفته ام ،چشمانم را باز کنم میبینم!

اما می خواهم چند چیز را بیان کنم و ببینم بازهمان نظر را دارید یا نه؟

میروی شیرینی فروشی برای سالگرد ازدواج پدرو مادرت کیک سفارش میدهی،کیک را می آورد با سینی زیرش!خب تا اینجا دلیل می اوری که کیک نمیتواند روی هوا باشد پس وزن سینی حساب شود عیبی ندارد تا اینکه دوباره از تو سوال می کند که بزارم تو جعبه؟تو هم که نمی توانی کیک را سر دست بگیری می گویی بله !کیک را در جعبه می گزارد و باز کیک را وزن میکند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یک سوال برای من ایجاد می شود:سینی و مقوا قابل خوردن است که به قیمت کیک حساب می شود؟این ها کم فروشی نیست !خدا و پیامبر در مورد کم فروشی چه می گفتند؟

اصلا آن را بیخیال شویم و به قول معروف کارد بخورد به شکممان کیک نخوریم!که مبادا شاهد کم فروشی باشیم!!!!!!!

اما... سینما را نگاه کن؟تا قبل از انقلاب سینما ها پر بود از بزن و بخون و برقص!!!با بازیگرانی که ...

خب ،انقلاب شد!مسلما انقلاب نو پا برای القای هدف خود نیاز به سینما دارد

 ولی بازیگران،همان بازیگران قبل انقلاب!بعد از انقلاب وقتی ازمسئولین خواستند که بازگران قبل از رژیم،بعد از انقلاب در سینما نباشند آنها جواب دادن که فعلا بازیگری انقلابی نداریم اینها را انقلابی می کنیم!ولی حالا میبینیم که آنها سینما را غیر انقلابی کردند!وحالا با این وضعیت ،سینما در چنگ انقلاب است یا انقلاب در چنگ سینما؟؟؟

اصلا بیخیال سینما،خب کور می شویم ونمیبینیم!

حالا یک نگاه بکنیم به علوم انسانی!همان علمی که خودم در آن درس خواندم و می خوانم!که هیچ وقت نفهمیدم اینها که می خوانیم کجایش به اسلام مرتبط است؟

ادعای دانشگاه اسلامی داریم اما با کتب غربی درس میخوانیم و نیرو تجهیز میکنیم برای دولت سکولار بعدی که احتمالا در اینده خواهد امد!کتب غربی می خوانیم و عضو جامعه اسلامی هستیم !کتب غربی می خوانیم و ریش میگزاریم و چادر سر می کنیم و نماز جماعت میرویم و روزه می گیریم!این کجایش اسلام و حکومت اسلامیست؟این کجایش آن انقلابی بود که برایش خون دادیم؟

اصلا تا کی با خون دادن انقلاب را حفظ کنیم ؟چرا کمی به خودمان نمی اییم؟

این را باید بدانیم که گاهی اوقات بلا بر سر ما نازل شده است و ما نمی دانیم!

به طرف گفتند لباس سیاه بپوش برویم،پدرت مرده!

طرف می گوید :نه یه اتفاقی افتاده شما نمیخواید به من بگید!

این حرف من والسلام

پ.ن.1:فکر کنم خیلی تند رفتم ولی اگه فکر کنیم و واقع بین باشیم اصلش همینه

پ.ن.2:ما کم گذاشتیم ما باید جبران کنیم

پ.ن.3:منکر انقلابمان نیستم برایش هم جانم را می دهم منتهی تا کی نماز بی وضو بخوانیم؟تا کی اسم حکومت اسلامی باشد و رسم حکومت غربی؟؟

باز هم نمی دانم!

ملت- حب
۱۳:۳۳۱۱
مرداد


رفته بودیم گردش و تفریح با کلی خوراکی و چای و بند و بساط .قرار بود شام را از بیرون بگیریم بعد از کلی گشتن بلاخره رسیدیم به همبرگری که تعریفش را شنیده بودیم پدر و شوهر خاله ام رفتند و پیتزا و همبر گرفتند با دوتا نوشابه کوکاکولا و آمدند!بقول مادرم دوباره شدم کوه زهر مار که با یک من عسل هم نمیشد خوردش،که چرا پدرم باز نوشابه کوکاکولا خریده آخه چند وقتی بود که هر جا دعوت میشدیم یا پپسی میدادن یا کوکاکولا بابام هم که نوشابه میگرفت همین!منم عشق نوشابه مجبور بودم نگاه کنم و نخورم به اضافه این که همه مسخره ام کنند که بچه بسیجی حالا بخور خون بچه های غزه توشه خوشمزه هستا!بلاخره نشستیم تو فلکه و شروع کردیم به خوردن !مادرم یه لیوان نوشابه ریخت و داد دستم گفت:بخور حالا ؛ببین ،تو قطیش نیست بخور!!!!

نوشابه را گرفتم کمتر از نصف بود عهدم رو شکستم و خوردم!!!!نگاهی به مادرم کردم و گفتم حالا که خوردم نصف دیگه هم بریز تکمیل بشیم!مادرم نصف لیوان رو پر کرد و همچنان من از خوردن اون نصفه هم عذاب وجدان داشتم ولی با این حال لیوان را آوردم بالا که بخورم ناگهان موتوری با زن بچه دقیقا روبروی ما خورد زمین و من از ترس از جایم پریدم به طوری که همه نوشابه ها روی آستین و ساق دستم ریخت!همه دویدند سمت موتوری که بچه را از زیر لاستیک در بیاورند و من همچنان میخکوب سرجایم نشسته بودم !در این اوضاع تصمیم گرفتم که ته نوشابه ای که مانده را بخورم شاید از لرزش دست و پام کم شود ولی باز تالیوان را بالا بالا اوردم که بخورم از دستم سر خرد وبقیشم ریخت روفرش!!!

نگاهی به لیوان توی دستم کردم و به خودم گفتم:وقتی نباید بخوری پس نخور !خدا میگه نخور حالیته؟بعدم لیوانو انداختم قاطی آشغالا و بلند شدم!در حالی که به خودم بدوبیراه میگفتم

و عذاب وجدانی که تفریح و خواب شب را بر ما زهر مار کرد!

پ.ن1:تروخدا شما دیگه مثل من سست نباشید !پپسی و کوکاکولا نخورید!

پ.ن2:موتوری و خانوادش سالم بودن و همه کمک کردن و مشکل برطرف شد!

پ.ن2:برام دعا کنید دوغ خور باشم نه نوشابه خور:)

ملت- حب
۱۷:۳۷۰۷
مرداد

تمام شد!اولش که شروع شد شاید گمان نمی کردم به این زودی ها تمام شود ولی،شد!

گذشت سحر هایی که همه خانواده دور میز مینشستیم وسحری می خوردیم!گذشت اخم های داداشم که با وجود13 سالگی به جمع روزه داران اضافه شده بودو سحر ها سختش بود که بیدار شود!گذشت لج بازی هایی که من وقتی داداشم روبه رویم مینشست انجام میدادم که به زور اخم هایش را باز کنم!گذشت هندوانه خوردن ها و چای خوردن های پشت سر هم و تند تند!گذشت صف طولانی برای برداشتن مسواک و خمیر دندان و گذشت مهمانی ها و جوجه کباب خودن های تکراری و بی مزه!گذشت تشنگی هاو گشنگی ها که حتی خواب را سخت می کرد!

و گذشت...رحمت واسعه ی خدا که در این ماه شامل حال همه میشد حتی بدترین ها!

کاش توشه ای جمع کرده باشیم در ماهی که همه مهمان خدا بودیم مهمانی که فقط رسم خطاکردن را میداند و صاحبی که فقط رسم جود و بخشش!

و ما چقدر ناسپاس...ولی امیدوار

خدایا در این ماه هرکه را که به من ظلمی کرده گفتاری و رفتاری و...را بخشیدم و واگر تو مرا نبخشی من از تو بخشنده ترم درحالی که تو خدایی و من بنده و از خدا جز بخشش انتظاری نمی رود پس میدانم که بخشیده ای مرا پس باز همان گونه عاشقانه میستایمت و به کرمت امیدوارم

ای ارحم الراحمین

ملت- حب
۱۱:۵۱۰۶
مرداد

ملت- حب
۱۲:۰۷۳۱
تیر

از تعطیلی درودم چون ذهنم باز شده

خوشحالم

دیگه تعطیل نیستم

ولی به دعاتون محتاج

از 1 از موانع به سلامت گذشتم

منتظر دل نوشته هام باشید

ملت- حب
۱۲:۴۷۲۲
تیر

http://69e.ir/uploads/posts/2013-04/1365872053_practice-gods.jpg

سرم در کار خودم گرم است ...انقدر به راهم مطمئن که حتی کوچکترین نگاهی به اطرافم نمی کنم...دلم برای روز های خوش دبیرستان تنگ شده

آن موقع ها شاید کفش قرمز میپوشیدم و کیف قرمزم را با آن ست میکردم و چادرم را آنچنان سفت نمی گرفتم ولی پاک بودم...نه پاک پاک ولی بودم

یادم می اید پیش دانشگاهی که بودم گناه کوچکی انجام دادم...یادم می اید که وقتی با تمام قدرت جلوی گناه لذت بخشم ایستادم و توبه کردم چطور سر جانمازم وقتی که تغیبات نماز عصر را می خواندم و به جمله ی "انا عبدک الذلیل المسکین المستکین"می رسید چگونه شانهایم از فرط تاسف و غم میلرزید و روی مهر سر می گذاشتم و گریه می کردم!دلم برای ان موقع ها برای ان کوچک بودن ها و ذلیل بودن ها و مسکین بودن ها تنگ شده!

حالا گرچه چادری مشکی با حجابی سخت برای خود قرار داده ام با انکه پیرو خط رهبرم هر چه بگوید پیش میروم با آنکه سعی میکنم جریمه شوم و کل خانه را تمیز کنم که بتوانم هم رضایت مادر و پدرم را داشته باشم هم پاسخ گوی دغدغه های خودم باشم ...دلم راضی نیست

من این وسط خدا را می خواهم برای رفع دغدغه هایم ،برای طی کردن درست مسیر،برای کارکردن با عشق در راهی که دوست دارم،برای خدمت به بسیج!امامن فقط باید خدا را بخواهم از خودش ،از کسی که بزرگ است غیر از ارزوهای بزرگ نباید خواست ولی من می خواهم...چقدر من حقیرم

"راستی ای خدا !وقتی تو را دوست دارم ،انچه دوست دارم چیست؟نه جسم است و نه تن و نه زیبایی گذران و نه درخشش روشنایی،نه اوازی دلکش...!دوست داشتن خدا،دوست داشتن آن چیز ها نیست ،با این همه وقتی خدا را دوست دارم ،روشنایی خاص،آوازی خاص و بویی خاص دارم یعنی روشنایی و و بویی درونی ام را،که روحم را شاد کند!آنچه در مکان نمی گنجد،به صدا در می اید،انچه در زمان نیست ولی خودش هست...

این است آنچه دوست دارم ،و هنگامی که با خودم آشتی خواهم کردم!"

این هست حس گمشده ی من که در گفته های طاهر زاده "کتاب آشتی با خدا"زده شده

چقدر پای این جملات گریه کردم

من کجا و دوست داشتن خدا کجا

برای من و برای آشتی با خودم ،محتاجم به دعایتان

پ.ن.1:فردا روز تولدم است ...بزرگ تر شدم و بنده واقعی نشدم

پ.ن.2:تولد امام مظلوممون "امام حسن مجتبی(ع) مبارک


ملت- حب