نوشابه نخور!!!!حالیته؟
رفته بودیم گردش و تفریح با کلی خوراکی و چای و بند و بساط .قرار بود شام را از بیرون بگیریم بعد از کلی گشتن بلاخره رسیدیم به همبرگری که تعریفش را شنیده بودیم پدر و شوهر خاله ام رفتند و پیتزا و همبر گرفتند با دوتا نوشابه کوکاکولا و آمدند!بقول مادرم دوباره شدم کوه زهر مار که با یک من عسل هم نمیشد خوردش،که چرا پدرم باز نوشابه کوکاکولا خریده آخه چند وقتی بود که هر جا دعوت میشدیم یا پپسی میدادن یا کوکاکولا بابام هم که نوشابه میگرفت همین!منم عشق نوشابه مجبور بودم نگاه کنم و نخورم به اضافه این که همه مسخره ام کنند که بچه بسیجی حالا بخور خون بچه های غزه توشه خوشمزه هستا!بلاخره نشستیم تو فلکه و شروع کردیم به خوردن !مادرم یه لیوان نوشابه ریخت و داد دستم گفت:بخور حالا ؛ببین ،تو قطیش نیست بخور!!!!
نوشابه را گرفتم کمتر از نصف بود عهدم رو شکستم و خوردم!!!!نگاهی به مادرم کردم و گفتم حالا که خوردم نصف دیگه هم بریز تکمیل بشیم!مادرم نصف لیوان رو پر کرد و همچنان من از خوردن اون نصفه هم عذاب وجدان داشتم ولی با این حال لیوان را آوردم بالا که بخورم ناگهان موتوری با زن بچه دقیقا روبروی ما خورد زمین و من از ترس از جایم پریدم به طوری که همه نوشابه ها روی آستین و ساق دستم ریخت!همه دویدند سمت موتوری که بچه را از زیر لاستیک در بیاورند و من همچنان میخکوب سرجایم نشسته بودم !در این اوضاع تصمیم گرفتم که ته نوشابه ای که مانده را بخورم شاید از لرزش دست و پام کم شود ولی باز تالیوان را بالا بالا اوردم که بخورم از دستم سر خرد وبقیشم ریخت روفرش!!!
نگاهی به لیوان توی دستم کردم و به خودم گفتم:وقتی نباید بخوری پس نخور !خدا میگه نخور حالیته؟بعدم لیوانو انداختم قاطی آشغالا و بلند شدم!در حالی که به خودم بدوبیراه میگفتم
و عذاب وجدانی که تفریح و خواب شب را بر ما زهر مار کرد!
پ.ن1:تروخدا شما دیگه مثل من سست نباشید !پپسی و کوکاکولا نخورید!
پ.ن2:موتوری و خانوادش سالم بودن و همه کمک کردن و مشکل برطرف شد!
پ.ن2:برام دعا کنید دوغ خور باشم نه نوشابه خور:)