دعوت دور از انتظار
پنج شنبه 92/12/8ساعت 5.5 :
تازه از حمام بیرون آمده بودم ساعت 6 باید برای عروسی یکی از دوستانم میرفتم و من تازه از حمام بیرون آمده بودم هنوز حوله روی سرم بود که سراغ موبایلم رفتم... 4پیام داشتم حدس میزدم که پیام ها از کیست...شماره ی ناآشنا!!!!و من....از ذوق نفسم در سینه حبس شده بود موبایلم را بغل گرفته بودم و جیغ میزدم ...حوله از سرم افتاده بود و من همچنان به جیغ زدن و دویدنم ادامه میدادم...همان بود که منتظرش بودم...باورم نمیشد
شنبه 92/12/03ساعت 9.5 صبح :
تازه کلاسم تمام شده بود که رفتم امور فرهنگی برای گرفتن مجوز چاپ نشریه و...
ساعت 10.15بود که دم چاپ خونه رسیدم ...بسته بود...تا دوازده انجا معطل بودم ...هر کسی رد میشد وچیزی نثار ما میکرد ...ماهم فقط چادرمان را بیشتر میچسبیدیم...و بلاخره دست از پا درازتر با خستگی بسیار برگشتم
یک مسابقه شرکت کرده بودم که امتحان آن دقیقا همان روز ساعت 12بود تازه رسیده بودم و از خستگی نای راه رفتن نداشتم...ولی عزمم را جزم کردم و رفتم که شرکت کنم با این که اصلا لای کتاب را باز نکرده بودم ...به سالن رسیدم ،امتحان شروع شده بود ...داخل رفتم ..جا برای یکی در میان نشستن نبود ...کنار یکی از خانم ها نشستم ...میتوانستم تغلب کنم ولی ما اهلش نبودیم،یعنی بودیم ولی از وقتی که بسیجی شده بودیم دیگه نبودیم(خدا خیر بسیج بده:)...سوالات نمره منفی داشت ولی چون نخوانده بودم بی خیال همه را زدم وسر 10 دقیقه برگه را دادم و درامدم...با خودم گفتم ما که...بگذریم رفتم اتاق فرمانده و کلی کل کل و بگومگو و در آخر هم پشتیبان فرهنگی را ترور کردم...و راهی خانه شدم
پنج شنبه92/12/08 ساعت 5.5عصر:
از حمام بیرون آمده بودم ساعت 6 باید برای عروسی یکی از دوستانم میرفتم و من تازه از حمام بیرون آمده بودم هنوز حوله روی سرم بود که سراغ موبایلم رفتم... 4پیام داشتم حدس میزدم که پیام ها از کیست...شماره ی ناآشنا!!!!باز کردم...نوشته بود:
روی دیوار حریمت ننوشتست گنهکار نیاید...
شما در مسابقه بوی بهشت برنده شدید و...
من برنده شده بودم ....کربلا...جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ میزدم،گریه میکردم ،میخندیدم...دیوانه شده بودم دیوانه
و فقط یاد مشهد و دعایم در اولین دیدار گنبد افتادم...
هرکی کربلا میره از حرم رضا میره....باورم شد...امام رضا جواز را داده بود و من ناباورانه فقط نگاه گوشیم میکردم...
هیچ وقت نخواسته بودم وحالا که خواستم شد...ناباورانه شد
وحالا می فهمم
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست
من لیاقت ندارم...