املت دخترونه پز!(صرفا جهت مرور خاطرات و خنده)
شب امتحان بود و همه به شدت در کتاب!
حتی وقت پختن غذا هم نداشتیم!
گمانم امتحان نقشه کشی داشتم و به شدت در حال حفظ مسئله ی نقشه کشی !!(از انسانی ها فقط حفظیات را بخواهید:)
با هم اتاقی هایم تصمیم گرفتیم که برای شام به فست فود خوابگاه برویم و فلافلی بخوریم و برای خودمان صفاسیتی راه بیندازیم...
توی سرمای زمستان پالتو پوشیده و کلاه سر کرده و پول به دست به طرف فست فود خوابگاه به راه افتادیم...
به در فست فودی رسیدیم و صبر کردیم...صبر کردیم....صبر کردیم....به علت سرما علف زیر پایمان سبز نشد ولی خب کمی تا حدودی به سوز سرمای الهی مستفیض شدیم!(یعنی مثلا میخواستیم در وقت صرفه جویی کنیم!)نیم ساعت صبر کردیم و نیامد...
آخرش تصمیم گرفتیم که به بوفه سری بزنیم و همان املت خودمان را درست کنیم و بخوریم!(کلا راحتی به ما نیامده بود,اصلا:)
4تا تخم مرغ و 2تا گوجه و 1عدد فلفل دلمه ای خریدیم و برگشتیم خوابگاه!
قرار شد که من به سبک جدید املت درست کنم!
وسایل را برداشتم ,فقط بجای در ماهی تابه یک بشقای استیل برداشتم ک مثلا در شستن ظرف صرفه جویی کنم!
گوجه و فلفل دلمه ای را حلقه حلقه کردم و کف ماهی تابه چیدم و روغن ریختم و منتظر شدم تا کمی پخته و سرخ شود!
کمی نگاه کردم و گفتم شاید اینجوری درست پخته نشود!
همان بشقاب استیل را برداشتم و گذاشتم در ماهی تابه و خوب کیپ شد!
ده دقیقه ای ایستادم, گفتم حالا درش را بردارم ک ببینم چه شکلی شده...
ک چشتان روز بد نبیند!
این بشقاب کیپ شده و بود و درش باز نمیشد
با چاقو و چنگال افتادم به جان ماهی تابه و باز نشد!!!!
هرچه تقلا میکردم انگار بشقاب کیپ تر میشد:)
مثل مجرم ها ک مواظبند کسی نبیندشان,نگاهی به چپ کردم، خداروشکر کسی نبود...نگاهی به راست کردم و خوشبختانه این طرف هم کسی نبود:)
دسته ی ماهی تابه را با دستمال گرفتم و بر عکسش کردم...
نه!انگار این بشقاب قصد بیرون امدن نداشت!
ماهی تابه را برعکس کردم و بردم بالا و با قدرت تمام به سنگ کوبیدم...
باز نشد!
دوباره بالا بردم و با قدرت بیشتری کوبیدم!
ماهی تابه کج شد و درش باز نشد...
روغن های ته ماهی تابه چک و چک از دستانم میچکید و درش باز نشد...
این دفه نشستم کف اشپزخانه و با چاقو افتادم ب جانش...از همان جایی ک کج شده بود چاقو را داخل بردم و...
پق !بشقاب پرید بالا و چشمم به جمال گوجه های خوشکل و فلفل دلمه ای ها افتاد!!!
همه ی گوجه ها و فلفل ها روی هم مچاله شده بود...
انقدر خوشکل چیده بودمشان ولی حالا شده بودند رب گوجه!
جایتان سبز...همان گوجه ها را کف ماهیتابه پهن کردم و فلفل دلمه ای ها را بین انها پخش کردم و تخم مرغ ها را روی انها شکاندم...
کسی از این جریانات خبردار نشد و کلی همه به به و چهچه کردند که چه املتی شده...(
پ.ن:خدا نکند ک ما دخترها بخواهیم کاری درست انجام شود:)