گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

سیب

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ

پسرک از پشت دیوار سرک میکشید.

در فرصتی مناسب جلو رفت و سیب را از سبد برداشت.

لباسش را بالا گرفت و با سرعت شروع به دویدن کرد. به زمین بزرگی رسید، پایش را از تیکه های بزرگ سنگ و آسفالت که جلوی راهش بودند گذر داد ، دنبال سایه ای میگشت تا انجا بنشیند و سیب را بخورد.کنار دیوار رفت، در سایه ی باریک دیوار نشست و پاهای کوچکش را با یک تکان زیر خودش جمع کرد.

آب در دهانش بیش از اندازه ترشح شده بود و کنترلش را سخت میکرد.

سیب را بالا اورد تا گازی بزند اما یاد خواهرش افتاد که همیشه با دیدن غذا، دستان کوچکش را بالا می اورد و به هم میکوبید و با زبان کودکانه ی خود" دًدَدَ" می کرد!

سیب را به سینه اش چسباند و از جایش بلند شد.  با شتاب به سمت خانه شروع به دویدن کرد. گهگاه پایش با تکه های سنگ و آسفالت برخورد می کرد و سکندری میخورد ولی گرسنه بود و فکر تقسیم سیب با خواهرش او را برای زودتر رسیدن به خانه تشویق می کرد.

کمی ایستاد تا مقدار راه باقی مانده را تخمین بزند.

نگاهش کمی جلوتر رفت.چشمش به گل های کوچک بنفشی افتاد که کنار جاده ی تخریب شده روییده بودند، درست در زیر نرده های زنگ زده ی کولر قدیمی گازی! تصمیم گرفت که گل را بچیند و به مادرش بدهد تا از عصبانیتش برای برداشتن بی اجازه ی سیب کم کند...

قدم های کوچکش را آرام و با احتیاط به سمت گل برداشت، مادرش چندین بار توصیه کرده بود که به آن سمت نرود اما او هیچ وقت حرف مادرش را جدی نگرفته بود!

از خیابان روبروی جایی که گل روییده بود صدای صحبت می آمد؛ هرچند صدا واضح بود، اما لغات برای او بی مفهوم بودند!

سیب در دستان کوچکش عرق کرده بود!

به گل رسید...

خم شد که گل را بچیند که ناگهان  صدایی آمد و روی زمین افتاد...

سیب را بالا اورد و نگاهش کرد...

سیب قرمز تر شده بود و خون از آن میچکید...

به یاد حرف های مادرش افتاد...

چقدر آن صدا شبیه شلیک بود و چقدر آنجا بوی زیتون می داد...



۹۵/۰۸/۰۳ موافقین ۳ مخالفین ۰
ملت- حب

نظرات  (۱۲)

۰۸ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۰ حجت پناه زاده
زیبا بود و دلنشین...
نمیدانم چرا یاد "بچه های آسمان" مجید مجیدی افتادم !
پاسخ:
خوشحالم ک با همچین ادمی در ذهن شما تداعی شدم:)
خیلی خوب بود این نوشته
پاسخ:
ممنون:)
تو پست جدید لینک دانلودشو گذاشتم:))
پاسخ:
ممنون
ممنونم:)

بخاطرتغییرروحیه هم که شده یه دونه نمک واسه هرکلاسی لازمه


پاسخ:
کلاس ها پر نمک باد..
خیلی خیلی زیبا بود
پاسخ:
ممنون
۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۴ Fatemeh_malekizadeh
اولا سلامممم
دوما اصنی معلوم هست تو چرا اینقد خوبی و همه چیزایی ک بت ربط داره اینقد خوبن¿
خیلی دوست داشتنی و قشنگ نوشته بودیش 
خیلی راحت باهاش ارتباط برقرار کردم
خوش ذوق منی ^_^
پاسخ:
اوخ اوخ اوخ اصلا ببین چی شده که اجی ما اومده اینجا
صد بار بهت گفتم انقدر از من تعریف نکن عه
باید یه روز وقت بذارم و از دشک و لحاف و راه رو مطلب بنویسم:)))
۰۴ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۰ سربازکوچولو ...
وااای چه جالب بود ابجی ☺☺☺
پاسخ:
سلام
ممنون ابجی
جالب بود
خسته نباشید
پاسخ:
سلامت باشین
خیلی خوب بود.
پایان غافلگیر کننده یکی از بهترین هنرهای نویسنده است؛ فکر کنم از پسش خوب بر اومدید.
هر چند متن داستان به نظرم نیاز به کمی تامل بیشتر داره.
موفق و مانا باشی
یاعلی
پاسخ:
سلام
خوشحالم ک تا حدی تونسته راضیتون کنه
بله, مطمئنا متن عالی نیست ولی خب هنر من همین قدر است:)
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۲ امیر بهزادپور
داستان احساس خوبی داشت.
ولی بنظرم آخرش رو میتونستید با احساس بیشتری تموم کنید..

خیلی خوب بود..قلمت سبز.
پاسخ:
نمیدونم!
به نظرم اوردن زیتون و اشاره به فلسطین برای پایان احساسی کافی بود
اما خب از نقدتدن ممنون
حتما روش فکر میکنم
سلام. خعلی خوب بود. خیلی... خیلی...ممنونم دوستم
پاسخ:
سلام عزیزم
خوشحالم ک خوشت اومد
قابلتو نداشت
خیلی خوب بود
احسنت
کار خودتون بود؟
پاسخ:
سلام
خوشحالم که خوشتون اومد
اره کار خودم بود
از فکرای شبانه!
با کمی خیسوندن در ذهن:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">