خرید در تهران(قسمت اخر:)
سومین قسمت:نکته مثبت
این چند روز که در تهران بودم خیلی چیزها ازارم داد و خیلی چیزها به خنده ام واداشت و خیلی چیزها عصبانیم کرد ولی یک نکته مثبت ته دلم را ذوق مرگ کرد!
رفته بودیم بیرون و طبق معمول خرید.
در راه برگشت وقتی در مترو قسمت خواهران باز شد با کمال تعجب پیرمردی را دیدم که روی پاهایش نشسته بود و جعبه رنگی از دستمال به دستش بود و از چهره اش مشخص, که از اجبار اینجاست و روی فروشندگی ندارد!
با التماس و تردید جعبه دستمال ها را به طرف زنان میگرفت و قیمت را میگفت و اصولا کسی توجهی نمیکرد!
مادرم طبق معمول از روی دلسوزی دستمالی خرید, ولی دیگر کسی به پیرمرد توجه نکرد....
در حال خودم بودم و کتاب میخواندم ک صدای دختر جوانی که تبلیغ دستمالی میکرد مرا به خودش جلب کرد!
دستمال های مانند پیرمرد در دستش بود , دلم برای پیرمرد سوخت ک رقیبش دارد دستمال هایی مثل او را با تبلیغ و شانتاژ میفروشد!نگاهم به جعبه بود,تقریبا همه اش به فروش رفته بود و باز هم دلم بیشتر برای پیرمرد میسوخت,اما ناگهان دخترک دستمال فروش در انتهای تبلیغ هایش گفت:خانم کسی از این دستمالا نخواست مال اون پیرمرده ....
تعجب کردم...بله,دخترک دانشجو دلش برای پیرمرد سوخته بود و برایش شروع به فروش کرده بود!اخر کارهم پول هارا بی هیچ منتی ریخت توی جعبه و بی چشم داشت پیاده شد!
این نکته مثبت بعد از چند روز نگرش منفی واقعا روحیه ام را به من بازگرداند:)
واقعا استثنا هم وجود دارد:)
پ.ن.١:نه ک تهران ندیده باشم ک با یه سفر سه تا مطلب نوشتم,نه اینجور نیست!
تهران رفتم اما برای خرید و در بین مردم و با چشم باز نرفته بودم.
پ.ن.2:برای ظهور اقا دعا کنیم...
نکه بقیش بد باشه ها نه همشون عالین ولی این یکی بسیار عالیه
موفق باشی
التماس دعای فرج