ارزوهای خنده دار من:)
بچه که بودم میخواستم پلیس شوم
یک پلیس خانم با سر استین های ستاره دار و مقنعه سبز و چادر ساده ی بلند...
میخواستم پلیس شوم که هیجانم را در تعقیب و گریز ها تخلیه کنم و شایدم نه, فقط میخواستم بالای سر مجرمی کلت بگیرم و بگویم دست ها بالا...
حتی یادم می اید در مسابقه تیر اندازی با کلت در طرح ولایت دبیرستان جایزه گرفتم(ولی خداییش وزن کلت برای بازوهای من خیلی سنگین بود)
اما بعد ها فهمیدم پلیس بودن قد نسبتا بلندی میخواهد که منه ریزه از این موهبت بی بهره بودم(البته از نظر من زن باید ریزه میزه باشد)
بعد ها تصمیم گرفتم جغرافیدان شوم, ازان جغرافیدان هایی که کفش هایشان همیشه گلیست ازان هایی که بالای کوه های اتشفشانی میروند که سنگ کنگورومرا جمع کنند...
برایش هم خیلی تلاش کردم...
برخلاف نظر همه به رشته ی جغرافیا رفتم و...اووووف عجب رشته کسل کننده ای , دریغ از یک ذره هیجان و کنجکاوی در این رشته...
ترم های آخر که بودم وارد سیاست شدم,قبل از آن به سیاست میگفتم (ببخشید)کثافت!
اما وقتی واردش شدم برایم جالب شد
درست همونجوری بود که میخواستم
هیجان,دردسر,شور,تنوع و خیلی چیزهایی که تا بحال دنبالش بودم را داشت.
با کار در سایت اغاز شد
هر روز چیزی مینوشتم و منتظر بودم که بازخوردش را ببینم
دوست داشتم هر روز جنجالی شود و خبری کار کنم که همه به قصد کشت به در خانمان بیایند
در این دوران دوست داشتم یک بار چهار صفر ,روی گوشیم بیفتد و بگویند بیایید فلان جا که تو را در گونی کنیم!
اما نشد!یعنی یک بار شد,اما نه برای در گونی کردن من,بلکه زنگ زده بودند تا سوالاتی در مورد یک نفر بپرسند تا او را در گونی کنند!
اما این هم دوام نیاورد و محیط کار و صد البته دلایل شخصی و صدها البته محدودیت های زنانه(که به نفع خودم بود)نگذاشت ادامه دهم.
و اما بنازم حکمت خدا را...
حالا طنز کار میکنم
زیر دست استادی توانمند از سایت رجا نیوز...
و از طنز نویسی رسیدیم به ادمین کانال 26kو کار در نشریه طنز و حالا که سایت طنزمان هم شروع به کار کرد و من نیز یکی از افراد سایت...
حالا هم هیجان دارم
هم خنده
هم کله ام که همچنان بوی قرمه سبزی میدهد
حالا حریم ها رعایت میشود و به روح زنانه ام آسیب نمیرسد.
حالا فقط طنز مینویسم
سایت بروز میکنم
و با نوشته هایم سعی در تغییر جو میکنم.
حالا خوشحالم و میخندم و انرژی ناشی از قرمه سبزگی را خالی میکنم
نه پلیس شدم و نه جغرافیدان و نه خبرنگار بلکه رسیدم به طنز نویس سیاسی که گمان کنم همه ی این ها را دارد...
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری:)