داغ
گمان نمیکردم غمش غمم باشد و شادیش شادیم یعنی بود اما هنوز باورم نشده بود!هنوز سرصبح بود ساعت8.5 ک پیامک داد؛
دارم میترکم ...بابام دیشب حالش خوب بود صبح دیگه پانشد!
انگاردنیاروی سرم خراب شده باشد پیامک دادم ؛چرند نگو اسم باباتو بگو...زنگ مادرم میزدم تا قبل از این ک ازسرکاربرگردد لیست بیماران را چک کندو مرا ازین ناباوری دربیاورد ولی مادرم هم جوابی نداد.دلم را به دریا زدم وشماره اش را گرفتم.تاگوشی را برداشت بدون سلام گفتم؛سمانه چی شده؟وفقط صدای گریه او پاسخگوی من بود و اینبار صدای من بود ک در سوئیت بلند شده بودو داد میزد و ناله میزد ک سمانه جوابم بده و تنها پاسخی ک شنیده میشد صدای گریه بود و صدای فریاد من و گوشیی که بی موقع شارژ تمام میکند و دستی ک به دیوار کوبیده می شود و صدای گریه ای که بلند میشود و دوستان جدید هم اتاقی ک همه در سکوت فرو رفته بودند و لیوان اب را به دستان لرزان من میدادند.
داغ دیده بودم داغ.
داغ پدری ک هیچ گاه ندیده بودمش داغ پدری ک 20سال دختری را بزرگ کرده بود. ک بشود رفیق شفیق من.خواهر صیغه خوانده ام
خدا جز گریه چه چیز طلب کنم از تو ک بشکند این بغض گلو گیر را ؟
در دانشگاه در اتاق و حتی درمسیرخانه بی توجه به نگاه های مردم گریه میکردم سخت بود دیدن اشک او غم او بی طاقتی او....
دیگرچشمانم اشک نمیریزند فقط و فقط میسوزند و کاسه ی خون شده اند دیگر بس است حتی نوشتن هم نمیتواند اوج غم را نشان دهد قرصی میخورم و میخوابم شاید یادم برود اوج غمی ک درآغوش دوستم احساس میکردم
فقط برای پدرش دعا کنید و فاتحه ای بخوانید و برای دوستم صبری عظیم طلب کنید
یاحق
خدا پدر دوستتونو رحمت کنه