گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

داغ

سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۳ ق.ظ

گمان نمیکردم غمش غمم باشد و شادیش شادیم یعنی بود اما هنوز باورم نشده بود!هنوز سرصبح بود ساعت8.5 ک پیامک داد؛

دارم میترکم ...بابام دیشب حالش خوب بود صبح دیگه پانشد!

انگاردنیاروی سرم خراب شده باشد پیامک دادم ؛چرند نگو اسم باباتو بگو...زنگ مادرم میزدم تا قبل از این ک ازسرکاربرگردد لیست بیماران را چک کندو مرا ازین ناباوری دربیاورد ولی مادرم هم جوابی نداد.دلم را به دریا زدم وشماره اش را گرفتم.تاگوشی را برداشت بدون سلام گفتم؛سمانه چی شده؟وفقط صدای گریه او پاسخگوی من بود و اینبار صدای من بود ک در سوئیت بلند شده بودو داد میزد و ناله میزد ک سمانه جوابم بده و تنها پاسخی ک شنیده میشد صدای گریه بود و صدای فریاد من و گوشیی که بی موقع شارژ تمام میکند و دستی ک به دیوار کوبیده می شود و صدای گریه ای که بلند میشود و دوستان جدید هم اتاقی ک همه در سکوت فرو رفته بودند و لیوان اب را به دستان لرزان من میدادند.

داغ دیده بودم داغ.

داغ پدری ک هیچ گاه ندیده بودمش داغ پدری ک 20سال دختری را بزرگ کرده بود. ک بشود رفیق شفیق من.خواهر صیغه خوانده ام

خدا جز گریه چه چیز طلب کنم از تو ک بشکند این بغض گلو گیر را ؟

در دانشگاه در اتاق و حتی درمسیرخانه بی توجه به نگاه های مردم گریه میکردم سخت بود دیدن اشک او غم او بی طاقتی او....

دیگرچشمانم اشک نمیریزند فقط و فقط میسوزند و کاسه ی خون شده اند دیگر بس است حتی نوشتن هم نمیتواند اوج غم را نشان دهد قرصی میخورم و میخوابم شاید یادم برود اوج غمی ک درآغوش دوستم احساس میکردم

فقط برای پدرش دعا کنید و فاتحه ای بخوانید و برای دوستم صبری عظیم طلب کنید

یاحق

۹۳/۰۷/۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
ملت- حب

نظرات  (۷)

۱۰ مهر ۹۳ ، ۱۶:۵۴ خلیفه ی تنها
سلام...وبلاگتون معنوی و زیباست...
خدا پدر دوستتونو رحمت کنه
سلام رفیقم
کاش پستی بنگارید!!
سلام خواهر عزیزم


دعوتید به خواندن "حقیقی ترین حقیقت "
زیباترین تقارن تاریخ را نگر ...
کوثر بدست ساقی کوثر رسیده است ... 
این تقارن زیبا نصیبتان .
سلام
تبریک...
سلام
خدا رحمتشون کنه

دنیا همینه
خدا به شما و خانوادتون سلامتی بده
یعنی شیطونه میگه بیام مث این دختر بی شعورا بگم : دیگه ازت بدم میاد روزگار!!!
با هزار امید آمدم وبلاگتان که بشنوم که سمانه خانم متن ادبی نوشته اما ...

حالم خیلی گرفت
اه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">