عقد
امتحان را هر جور که بود دادم بی صبرانه منتظر پایان وقت بودم تا بیرون بپرم و با دوستم برم سر خاک رفقای فنیمان ....
بیرون امدم. ساعت چهار بود! تلفنم را دراوردم دنبال شمارش گشتم ،زنگش زدم:
-سمانه کجایی؟
-دارم میام ،نزدیکم!
-پس جلو فجر منتظرم.
در گرمایی که عرق از بین موهایم پایین میامد و از پیشانیم میچکید شوق دیدار او و رفتن به کنار مسجد فنی شوق و شوری در وجودم ایجاد می کرد...
از دور دیدمش شروع کردم به دست تکان دادن او هم به هم چنین ...باهم به راه افتادیم سمت مسجد فنی!
گفتمش :اوردی؟گفت نتونستم،نداشتیم!گفتم سمان قرار بود امروز باشه...موبایلش را دراورد گفت وایسا سرچ کنم...
-پیداش کردم ...عقد اخوت
و هر دو باهم زدیم زیر خنده که ما که دختریم باید عقد خواهر ببندیم
گوشی را داد دست من گفت :بخونش ببینیم چیه؟
خواندمش هر دو از خواندم معنی ان به وجد امده بودیم و قدم هایمان تند تر میشد
رسیدیم به رفقای فنیمان ....گفت :کدامشان محمد توست ؟اشاره ای به قبر اولی کردم
-این عشق منه...
و هر دو کنار او روی زمین نشستیم
گوشیم را دراوردم و گفتم عقد که بی ساز دهل نمیشود.میثم مطیعی شروع کرد به خواندن (شهدا شرمنده ایم شهدا شرمنده ایم شهدا شرمنده ایم)هردو ساکت چشممان را دوخته بودیم به سنگ قبر و....
نیم ساعت با صحبت و حرف و گریه و خنده گذشت و بلاخره تصمیم گرفتیم که عقد را ببندیم
دست راست هم دیگر را گرفتیم،حس میکردم محمد هم دست راستش در دست ماست و من خواندم و هر دو قبول کردیم....
چقدر احساس خوبیست خواهر شدن با کسی که فکر میکنی نیمه ی توست ...عهد بستیم و با کیک و بستنی و لواشک و...جشن گرفتیم
چقدر این اتفاقات تکرار نشدنیست و چقدر خوبست دوست داشتن خوبان !!!
برای بیشتر شدن دوستیمان دعا کنید
موفق باشید .
البته منظورم فقط عهد اخوت نیست ، عهدتان با آن شهید گمنام هم ابتکار جالبی است ...
+ خواهشا برای آن شهید گمنام احترام بیشتری قائل باشید ... خب ، خوب نیست که اصلاحاتی مثل "عشق من" را به کار می برید یا اینکه می گویید : حس میکردم محمد هم دست راستش در دست ماست ... البته می دانم که نیت شما خیر است و عهد با یک شهید احساس خوبی به شما می دهد اما خواهشا هر اصطلاحی را به کار نبرید ...