مینویسم به نام پدر...
يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۲۴ ب.ظ
خواستم از شور انقلاب بنویسم
خواستم از شعار نویسی روی پلاستیک در یک پایگاه کوچک بنویسم
خواستم از استشمام بوی رنگ بنویسم
خواستم از سرگیجه های بعدش بنویسم
خواستم ازعزمی که برای چسباندن این شعار ها در سطح دانشگاه در سرمای سوزان صبح بنویسم
از سوختگی دستانمان از شدت سرمابنویسم
از اشک چشمانمان بنویسم که از شدت سرما روی گونه هایمان میریخت
خواستم از خیلی چیزها بنویسم
ولی تصمیم گرفتم از عشق بنویسم
از عشق به فردی که که همه ی این شورو هیجان ها را حمایت میکند
ازکسی ک وقتی عکس او را میبینم انقدر انرژی مضاعف میگیرم که از شدت زوق ،جیغ میکشم
از کسی ک وقتی فیلم های اورا میبینم اشکم به پهنای صورت جاری میشود
از کسی ک عشق واقعیست واز حسرت دیدارش میسوزم
از کسی که عشق من است
می خواهم از سیــــــــــــــــد علی الحسینی الخــــــــــــــــامنه ای بنویسم
و شروع میکنم وبلاگ جدیدم را به نام پدر...
ای پدر من عاشقانه حمایتت میکنم...به امید روزی که حق ظهور کند
عشــــــــــــــــــــــــــــــــــق من جانم فــــــــــــــــــــــــــدایت
۹۲/۱۱/۱۳
نام پدر... :: گمنامی با طعم
شهرت