گمنامی با طعم شهرت

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنام اگر در پی گمنامی بود هرگز گمنام نمیشد...او شهرت را خواست ...شهرت در کنار حوض کوثر

گمنامی با طعم شهرت

دنیا انگار قصد دارد که ما را بیازماید
رقیب میطلبد و انگار همه سینه سپر کرده ایم که بایستیم درمقابلش
و چه کودکانه گمان کردیم که چیزی هستیم در مقابل قدرت مافوق اراده ی او
و حال که زندگیم مسیر حق و حقیقت را یافته است,چه زیبا میفهمم که...الیس الله بکاف عبده...
من ملتهبم...اما حب تو در من خانه کرده است
پس ملت_حب_آنه به دنبالت می آیم
چون شک ندارم و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
و این گونه التحابم آرام می شود...

آخرین مطالب
  • ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ دلم...
  • ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۳ حرف...
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۰ عشق!!!
آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۷، ۱۴:۵۱ - حسین بوذرجمهری کجا؟ :/

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۴:۰۲۱۴
تیر
با اشاره ی دوستم به پشت سر برگشتم اره درست  میدید خودش بود. 

اشک در چشمانم حلقه زده بود و باور آن چیزی که میدیدم برایم سخت بود نفسم بالا نمی آمد.

همیشه با خودم میگفتم دوست بودن که عشقی به وجود نمی اورد من خودم هم می دانم که ازدواجی در کار نیست من که 

دلبستگی ندارم!!!

اما با اولین قطره اشکی که از گونه هایم سر خورد فهمیدم رابطه ی بین ما چیز فراتر از دوستی بود، بدون آن که خودم بفهمم!

حالا او را می دیدم که دست در دست دختری راه را طی می کند و حالا من بودم که حرف های مادرم را با خودم زمزمه می

 کردم"پسری که در خیابان عاشق شود در خیابان هم فارغ می شود"



پ . ن :...و جعل بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لایت لقوم یتفکرون.

پ.ن.1:این مطلب رو برای وبلاگ نشریمون نوشتمojnashrie.blog.ir ازاونجا هم دیدن کنید
ملت- حب
۱۱:۲۹۰۲
تیر

_پس چی برنده الکی که نیست!!!من چیزی غیر از برند نمیپوشم...

دختر خاله ام بود کلا زیاد کلاس می گذاشت و ازین حرف ها میزد زیاد با او دم پر نمی شدم منتهی هر وقت میگفت لباسم مارکه میگشتم و پشت گردنم یا تو درز شلوارم دنبال مارک میگشتم و میکشیدمش بیرون و نشونش میدادم و میگفتم ایناها اینم مارکه...حتی شلوار کودری راحتیم ک قیافه ی داغونی داشت!

ایشان هم صورتش را در هم میکشید و دهانش  را به حالت اوریب مایل به بالا می کرد بندوبساطش را جمع می کرد میرفت.دیگر فهمیده بود جلوی من نباید از لباس و کیف و کفش به اصطلاح مارکش تعریف کند

گذر پوست زیاد به دباغ خونه نمی افتاد تا این که به مهمانی دعوت شدم آن هم أزان مهمانی های بالاشهری پر خرج!در میان لباسهایم هرچه گشتم لباسی مناسب ان مجلس نیافتم گر چه برایم سخت بود اما تصمیم گرفتم که به دختر خاله ی مارکیم مراجعه کنم و یک لباس مارکیش را بگیرم و بپوشم

به خانه ی خاله رفتم و موضوع را به دختر خاله گفتم .دختر خاله ی ماهم انگار پیروز مسابقات شنا در ابشار نیاگارا شده با تیکه و تشر هایی که نثارمان می کرد با روی باز قبول کرد.


لباس هایش را در اورد و روی تختش ریخت .یکی یکی انها را بر میداشتم و امتحانش میکردم تا دوباره کودک درونم بازیش گرفت!

_حالا دختر خاله کو مارکه لباسات ک وقتی میرم مهمونی نشون دوستان بدم؟

دختر خاله ی ما هم با اعتماد به نفس بیش از سقفش جلو امد و یقه یکی از لباس ها را بالا گرفت و گفت ایناهاش خوب نگاه کن ک دیگه ازین مارکا نمیبینی اینا اصل هستن و دیگه تولید نمیشن

من ک حالا تقریبا احساس میکردم ک کم اورده ام مارک را گرفتم بالا و با واژه کو؟کو؟دنبال اسم برند میگشتم

نگاهم ک ب مارک افتاد چشم هایم عینهو چشمان سرندیپیتی گرد شد!!!

از زیر نوشته ی مارک نوشته ای مانند چینی دیده میشد!!

افتاده بودم روی مارک لباس و با ناخنم شروع ب خراشاندن ان کردم

دختر خاله ام ک این صحنه را دیده بود افتاده بود روی منو سعی میکرد دستم را از روی مارک لباسش کنار بزند

بعد از تلاش های بی شائبه ی دختر خاله ی مارکی ما, دستش را از روی دستم برداشتم و گفتم :بیا اینم لباس مارکتون این مارکی ک من دیدم تو چین تولید میکنن...

دختر خاله ام چشمانش شده بود کاسه ی خون و پشت سر هم میگفت :وای گولم زدن چقدر پول اینو داده بودم و...

من هم پیروزمندانه لباس ها را کنار زدم و گفتم :ترجیح میدهم لباس با کیفیت ایرانی بپوشم و بگویم برند کشورم است تا این ک مارک چینی بپوشم و بگویم برند است!!!

حالا دختر خاله:-/

من:-)

لباس مارک:-$


پ.ن.1:زیاد اهلش نیسم یعنی قبلا بودم ولی الان نیسم

پ.ن.2:زیاد این موردو دیدم کلی هم ب این شیوه مسخرشون کردم نصف ادمایی که لباس مارک میپوشن نمیدونن چی میپوشن ولی همین ک پول گرون بدن و بهشون بگن مارکه براشون بسه!!!!

ملت- حب