۰۸:۵۶۰۵
آبان
خب داشت راه می افتاد ماهم به زور خودمون رو جا کردیم و نگاهمون به راننده بود که در رو ببنده و حرکت کنه اما انبوهی از جمعیت از در سلف بیرون اومدن و میخواستن سوار همین اتوبوس شوند که زودتر به کلاسشان برسند. راننده پشت سرهم جمله ی:برید جلو ایناهم سوار شند را تکرار می کرد تا این که یکی از دخترها صدایش را بالا برد و گفت :خب اقا درو ببند و برو دیگه😦
راننده یهو برگشت و گفت :خودت پایین بودی همینو میگفتی؟یهو دختر ساکت شد و گفت نه!و راننده به کار خودش ادامه داد....
پ.ن.1:گاهی اوقات باید از بالا نگاه کرد و تصمیم گرفت .
پ.ن.2:نگاه کردن از بالا گاهی خیلی سخت است و خلاف خواسته ات اما نگاه کن و خدا را درک کن که وقتی چیزی را با اصرار از او میخواهی او چگونه نگاه میکند و چگونه تصمیم میگیرد!
پس بدان در داده اش نعمت و نداده اش حکمت است ....