این روزها ن حال نوشتن دارم و نه حتی حال خواندن کتاب زندگیم درگیر یک سری کارهایی است ک اگر بگویم کار حسابش نمیکنی ولی هست وحرفی ندارم بزنم فقط ازین روال داغون زندگی خستم
یادم می آید تابستون امسال درماه مبارک رمضان زندگیم آنچنان روالی پیدا کرده بود ک وقتی رمضان تمام شد انگار روال خوب زندگی هم باید حداحفظی میکرد و میرفت.
شب ها تا ساعت 2باخدای خود بودم
سحرهابیدار میشدم و تا1ساعت باز با خدای خود بودم
سر ساعت 7.5صبح بیدار میشدم ودر اوج گرما با خط میرفتم سرکاری ک با عشق انجامش میدادم و دراوج گرما با مغنعه ای خیس عرق با خط ساعت1.5ظهر باز میگشتم .تقریبا وقتی به خانه میرسیدم زبانم از تشنگی به گلویم میچسبید با این حال باز میخوابیدم و کتاب دست میگرفتم و میخواندم و میخواندم و میخواندم...و باز نیم ساعتی میخوابیدم و مغرب که میشد خدمت خدا میرسیدیم و بعد هم افطار و بعد هم....روال روزانه همینجور تکرار می شد
دلم ازین تکرار های خوب می خواهد...
دلم روال میخواهد...
دلم روال مثبت میخواهد...
دلم کمی ارامش میخواهد...