افکار بهم ریخته ذهن من...(جدی نگیرید-دیونم:)
دلم خوش است که طبعی دارم برای نوشتن
قلمی برای کشیدن
و عشقی برای فکر کردن
اصلا چقدر خوب است که ادم میتواند بنویسد....بنویسد که راحت شود...من هم مینویسم که راحت شوم از افکاری که در ذهنم قر میدهند و حاضر ب نشستن نیستن افکاری که عادت داشتند که برای دیگران گفته شوند و الان فقط روی کاغذ می آیند....افکارم به تازگی موفق شدند که یاد بگیرند که منظم باشند...که خودشان باشند...که بنویسند...که بهم بریزند که دوباره جمع شوند ...اصلا به تازگی یاد گرفته اند که تا چیزی بهشان رسید که نمیخواهند به آن فکر کنند بلند بگویند خدا هست ...خدا جبران همه ی نداشته های من است...خدا عشق است...اراده ی او ما فوق اراده هاست و درست همان زمان است که چشمانت خیس شده و لبخندی روی لبانت نقش میبندد...اصلا من را به دیگران چه کار؟
چه کار به این دارم که کسی در خصوصی تلگرام و واتس اپم پیام نمیدهد
چه کار به این دارم که دیگران نشدن کارها را چطور تعریف میکنند و چه برداشتی دارند...
اصلا به من چه که خدا دوست داشت اینجوری شود
حتما دلش میخواست که بشود
خب شد
الحمدالله
مگر جز این هم میشود گفت؟
خدایا ببین من هنوز همونجوری عاشقتم
حتی بیشتر
چون به اراده ی ما فوق ارادت ایمان اوردم
خدایا توهم خدایی کن و ذهن مشوش من رو اروم کن...
بعد از کلی وقت پیدات کردم
خیلی دوست دارم