امیدم نا امید شد
این چند روز معنی انتظار واقعی را درک کردم
اگر اآچنان که من منتظر اجازه ی مادرم برای رفتن به شلمچه بودم منتظر امام زمانم بودم الان ظهور کرده بود
اگر آنچنان که من التماس مادرم کرده بودم ،برای ظهور امام زمانم التماس خدا کرده بودم الان ظهور کرده بود
اگر آنچنان که من برای رفتن به شلمچه گریه کرده بودم از ترس خدا گریه کرده بودم الان جز سالکان بودم
اگر آنچنان که من...
اگر آنچنان که من...
اگر آنچنان که من...
تازه فهمیدم چقدر امام زمانمون غریبه و چقدر ما ازش دوریم ...
و تازه فهمیدم چقدر سخته امید آدم نا امید بشه...خیلی سخته...
چقدر سخته خدا بی لیاقتیتو به رخت بکشه ...
حتی وسایلمم جمع کرده بودم...نشد...نرفتم...برای خودم متاسفم...
هرکسی داره میره منه بی لیاقتم دعا کنه
یاحق
جات خالی
باور کن این یکی به دله